به گزارش نیمه پر، همزمان با هفته بسیج و به رسم یاد کردن از خوبی ها و خاطرات، خاطره ای که در اولین دیدار سرهنگ حمیدی فرمانده سپاه سابق با کودکان کانون پرورش فکری رامسر انجام شد بسیار دلنشین است که خواندن آن خالی از لطف نیست.
چونکه با کودک سر و کارم فتاد هم زبان کودکان باید گشاد
- شما اومدید نقاشی بکشید؟
- بله!کجا بشینم؟!
این اولین برخورد بنده با جناب سرهنگ حمیدی، فرمانده سابق سپاه پاسداران شهرستان رامسر بود.
هفته دفاع مقدس و دختران و پسرانی که در برنامه مشترک با بسیج برای طرح تصویر یک حماسه به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مرکز رامسر آمده بودند، بچه ها مشغول تصویر سازی خاطرات جنگ بودند.
یک لحظه سکوت در سالن، چشمها را به سمت در ورودی کشاند لباسهای سبز و برخاستن معلمان از صندلی، حضور شخصیت مهمی را گواهی می داد، نگاهی به در وروردی و نگاهی به بچه ها انداختم، چند نفر با لباس نظامی وارد شدند، دخترها دستی به مقنعه بردند و بعضی پچ پچ کنان چیزی زمزمه کردند در بسته شد و بچه ها به احترام مهمان بلند شدند.
با صدای بلند پرسیدم: «سلام! شما هم برای شرکت در مسابقه تشریف آوردید؟ شما برای نقاشی تشریف آوردید؟» نگاه متعجب همراهان آقای حمیدی، بر چشمهایم سنگینی می کرد، ابتدا به من و سپس به بچه ها نگاه کردند بعد با لبخندی که تصویری همیشگی ما از ایشان شد؛ گفتند:« سلام. بله! کجا بشینم؟!»
بچه ها کنار رفتند و صندلی کودک دیگری کنار بچه ها محل نقاش جدید تصویر یک حماسه شد.
بعد از دقایقی، آهسته نزدیک شدم و ضمن سلام و احوالپرسی و خیرمقدم عذرخواهی کردم، با لبخند همیشگی گفتند: « کار خوبی کردید، بین این همه دوست دارم نقاشی می کشم، حالا چی بکشم؟ خانمها! یکی بیاید به ما نقاشی یاد بده » و همه ی بچه ها خندیدند سکوت شکسته شد. حالا بچه ها حرف می زدند؛ می خندیدند و نقاشی از یک حماسه تصویر می کردند، خیلی ها کنجکاو در کاغذ نقاشی آقای حمیدی سرک می کشیدند.
حالا آقای حمیدی کنار بچه ها مشغول نقاشی بودند، آقای حمیدی بعد از اتمام نقاشی، با مداد رنگی شروع به رنگ کردن نقاشی بچه هایی که اطراف ایشان نشسته بودند، کردند.
کمی لبخند و پرسشهایی ایشان از مدرسه، درس و نماز گاهی از خانواده و جنگ و…
مسابقه تمام شد.
تصویر هایی از جنگ بر اساس خاطرات میهمانان روی پیشخوان قرار گرفت نقاشی های برتر توسط بچه ها انتخاب شد، از بچه ها خواستیم به آقای حمیدی نمره بدهند. بچه ها با صدای بلند نمره های مختلفی را برای آقای حمیدی در نظر گرفتند، حالا مسابقه بعدی، پیدا کردن راز نقاشی آقای حمیدی بود.
بچه ها حدس و گمانهای مختلفی زدند از بین بچه ها به سه نفر جایزه نقدی توسط آقای حمیدی اهدا شد.
راز نقاشی آقای حمیدی در تاسی رزمندگان به قران و نماز برای پیروزی بود، چرا که رزمندگان، پیروز میدان جنگ با نفس درون و بیرون بودند.
نمی دانم آخرین نقاشی ایشان و یاد کودکی در چه سالی بود، ولی یک نقش همیشگی از ایشان در قاب ذهن کانون و بچه ها ماند، نقشی از مهربانی و لبخند، بعد از اتمام نقاشی به سالن رفتیم و حالا بچه ها که احساس راحتی با آقای حمیدی می کردند، او را دوره کردند و عکس یادگاری گرفتیم.
اولین دیدار با جناب آقای سرهنگ حمیدی تبدیل به دوستی عمیق اعضای کانون با ایشان شد.
چند ماه بعد در یک بعد از ظهر صمیمی به دیدار ایشان در سپاه رفتیم، و اعضای علمی کانون که فکر می کردند با توپ و تانک در سپاه مواجهه می شوند به پذیرایی مفصل و بازدید از اتاق کار آقای حمیدی و گپ و گفت صمیمی دعوت شدند.
صمیمیتی تعجب برانگیز! تا جایی که خبرنگار از بچه ها پرسیدند:« از آقای حمیدی نمی ترسید؟!» و بچه ها با لبخندی پاسخ دادند: « آقای حمیدی با ما نقاشی کشیدند.» و بچه هایی که دوست دارند در بخش علمی سپاه فعالیت نمایند.
یکسال بعد شنیدن خبر بازنشستگی ایشان آنقدر برای بچه ها سخت بود که به اصرار بچه ها در ظهر یک روز تابستانی به دیدار ایشان در منزل شخصی رفتیم.
صحبت های ایشان و پذیرایی شخصی از مهمانان کوچک درس احترام به خانواده و مهارت زندگی اسلامی را به شیوه غیرمستقیم در ذهن کودکان نهادینه کرد، پذیرایی از بچه ها توسط آقای حمیدی صورت گرفت.
خاطره جالب دیگر در صبحگاه مشترک هفته دفاع مقدس و فریاد شادی یکی از اعضا از دیدن آقای حمیدی بود، در چشم به هم زدنی اعضا از صف خارج شده و دور ایشان حلقه زدند، آقای حمیدی حال بچه ها، کانون و حال نماز اعضا را پرسیدند.
هنوز هم اولین مهمان در مراسم های کانونی به پیشنهاد بچه ها آقای حمیدی، دوست بچه های کانون است.
آقای حمیدی نمونه متعالی این سخن هستند که «چونکه با کودک سر و کارم فتاد هم زبان کودکان باید گشاد» و این جز با پرورش اسلامی و دینی خانواده و تعمیق روح تعالی در سیربه سوی خدا و در خط خدا، میسر نیست.
نامشان ماندگار و آرزوی توفیق