نیمه پر/ صهيونيسم 1چيست؟
«صهيونيسم، يك اسم ظاهري براي توطئه ميباشد.»
هرتزل ـ شهر بازيل 1897
صهيونيسم با هدف تأسيس حكومت مستقل يهود در كشور فلسطين «يك جنبش جديد سياسي است» كه زير علم مقدس مذهب يهود سينه ميزند و كسب شرف و افتخار ميكند؛ در حالي كه به دور از مذهب، به دنبال سرزمين ميگردد.
يك متخصص تاريخ يهود معتقد است كه «صهيونيسم يك دستگاه ارتجاعي عقايد و نظريات و مجموعه سازمانهاي ارتجاعي است كه به امپرياليسم خدمت ميكند. به سخني ديگر، صهيونيسم يك نمود طبقاتي است.» 2
مكتب صهيونيسم در اواخر قرن نوزدهم، ايدئولوژي خود را تحت عنوان «در به دري»، دنبال كرده كه خود را از بيوطني و جذبشدن در ساير اجتماعات، برهانند. تز آنها بر پايه وحدت بر اساس «اصول نژادي» بود، و تشكيل حكومت يهود به عنوان مركزي براي تحت نفوذ قرار دادن جهان.
لذا در سال 1884 ميلادي در يكي از شهرهاي يهودينشين شوروي به نام پينسك 3 شخصي به نام هواوي زيون 4، طرح بازگشت يهوديان را به فلسطين با شعار «سال ديگر در اورشليم» تهيه كرد و سيزده سال بعد، «تئودور هرتزل» روزنامهنگار اتريشي با تشكيل اولين كنگره صهيونيستها، از آن طرح يك برنامه عملي ساخت.
عدهاي معتقدند تاريخچه به وجود آمدن افكار صهيونيستي را بايستي در نوشتههاي موسي هس 5 در كتاب «روم، اورشليم در سال 1862» و لئو پينسكر 6 در كتاب «خودرهاسازي» 7 كه در سال 1882 منتشر شد، جستجو كرد. «هس» كه از اولين صاحبنظران يهود در مسئله صهيونيسم ميباشد، نكته جالبي را ارائه داده و نوشته است: «نكته بسيار مؤثر درباره نيايشهاي عبري، بيان روح جمعي و گروهي يهود است. اينها مدافع و شفيع فرد نيستند؛ بلكه بر همه قوم نظر دارند.» 8 از اين وقت بود كه فكر ملت جهاني يهود به وجود آمد «تا سلطه سياسي و ايدئولوژي خود را بر مردم ممالك مختلف اعمال كند». «موسي هس» ميگفت: «يهودي متجددي كه وجود مليت يهود را انكار كند، نه فقط يك ملحد به مفهوم مذهبي است، بلكه خائن به ملت و نژاد و حتي به خانوادهاش ميباشد.»
هرتزل با الهام گرفتن از نوشتههاي «هس آلماني و لئوپينسكر روسي» براي تأسيس مكتبي جهت گردآوردن يهوديان پراكنده در جهان و يا محصور «در محلههاي كليمي» كشورها، اقدام كرد. تقريبآ همزمان با اين تاريخ بود كه جوانان يهود روسي «كلوپخانه يعقوب» را بنا نهادند. عدهاي بر اين عقيدهاند كه انقلاب صنعتي در اروپا موجبات تأسيس مكتب صهيونيسم را فراهم ساخت. يوري ايوانف كه خود از ماركسيستهاي روسي است، در كتاب خود تحت عنوان صهيونيسم، در اين زمينه اين چنين اظهار عقيده كرده است: «نظام اقتصادي اجتماعي اروپاي فئودال كه موجب اختلاف طبقاتي بسيار و انزواي برخي قشرها و گروهها در داخل هر طبقه بود، به طور عمده مسئول انزوا و انفراد مطلق يهود و بالاخره بالا رفتن حصارهاي محكم گتو (محله كليميها) بر گرد آنان بود.» 9
«ه. م. ساكار» كه از جمله مورخين صهيونيست ميباشد، در اين زمينه نوشته است: «ايجاد نخستين گتوها در سيسيل و در اسپانيا در اوائل قرون وسطا، بنا به در خواست يهوديان بود.» 10 انقلاب صنعتي ديوارهاي بلند اين «گتو»ها را فرو ريخت و راه را براي درآميختن يهوديان با ساير اقشار مردم هموار ساخت. كشورهاي اروپايي كه همواره آنان را از خود رانده بودند، اينك به خاطر نياز به كارگر در سازمانهاي صنعتي ناچار شدند آنها را در بين خود بپذيرند. اين مرحله، اولين دوره خروج يهوديان از «گتو»ها بود. به قول لئونارد انشتن: «يهوديان آزاد شده غرب و جذب شده در سازمانهاي توليدي و صنعتي، ديگر خويشتن را تبعيدياني نميدانستند كه بايد در جهاني مجزا زندگي كنند.» 11
انقلاب صنعتي باعث فرو ريختن ديوارهاي گتو شد؛ لكن آنان همچنان تحت تلقين خاخامهاي محلههاي خود قرار داشتند. اين بار، بازگشت به ارض موعود به صورت حادتري توسط «ربي»ها تعليم ميشد.
به نوشته اوري ديويس 12 نويسنده كتاب «اسرائيل كشور تبعيض نژادي»، انقلاب صنعتي زندگي يهوديان را دگرگون ساخت و حاصل آن در جنگ دوم جهاني عيان شد. در واقع در بطن انقلاب صنعتي، جنبش صهيونيستها در پس پرده دين يهود به وجود آمد كه حاصل آن، دو طرز تفكر بود. يكي جدا شدن مذهب از سياست، و ديگري غلبه احساسات ناسيوناليستي در بين روشنفكران. اين دسته با قرار دادن تز «نژاد كليمي» براي تشكيل يك دولت مستقل يهود، فعاليت خود را آغاز كردند و صهيونيسم سياسي را بنيان نهادند. دسته اخير معتقد بودند كه: «ديگر زمان جذب مردم ساير ممالك جهان شدن، گذشته و دوران خجلت از يهودي بودن سپري شده است و محلي براي مخفي كردن خود در پس پرده استتار و خجالت از يهودي بودن وجود ندارد.» 13
ناگفته نماند كه صهيونيسم، در آغاز نيز نه تنها از نظر كارگران و زحمتكشان يهود «پديدهاي بيگانه بود»، بلكه در نظر اكثر «يهوديان جهان نيز چنين بود». به نوشته «لئونارد انشتن» صهيونيسم از ديد يهوديان معتقد و حتي «اصلاحطلبان» دين يهود، «طفلي كج خلقت و وحشتناك» بود. و آن را «تهديدي» براي معنويت دين مقدس خود ميدانستند و وسيله اشاعه بيديني ميپنداشتند.
بنابه نوشته يكي از نويسندگان صهيونيست به نام اكيوااُر 14 «صهيونيسم در آغاز به وجود خداوند اعتقاد نداشت. جنبشي غير مذهبي بود، نه مذهبي.» صهيونيسم معتقد بود: «رنجي را كه يهوديان در تبعيد متحمل شدهاند، به دليل آن است كه آنان اقليتي را در كشورها تشكيل ميدادند، نه به دليل انجام گناه». «صهيونيسم تلقين ميكرد كه يهوديان خود بايد كشور خويش را در صهيون 15 بنا نمايند؛ نه اينكه منتظر باشند تا خداوند اين كار را براي آنان انجام دهد.» كه اين خود از ديد متدينهاي يهود «ستيز با خداوند است.»
و بالاخره صهيونيسم ميگفت: «وقتي استقلال يهود تجديد حيات كند، يهوديان مثل ساير ملل خواهند بود.» 16
در حقيقت، متفكران صهيونيست كه از مذهب فاصلهاي به درازاي زمين تا عرش خدا داشتند، لكن بعدآ براي همراه كردن متدينهاي يهودي، اين نياز پيدا و باعث شد كه صهيونيسم را به عنوان مذهب يهود جلوهگر سازند. با آنكه مذهب در ميان نسل آن روز يهوديان، بسياري از مواضع خود را از دست داده و رنگ باخته بود، اما تنها عاملي به شمار ميرفت كه ميشد از آن، جهت سينه زدن زير پرچم صهيونيسم سود جست.
در واقع، هدف از يكي جلوهدادن مذهب و مكتب صهيونيسم، به عنوان «ابزار كمكي» براي گرد هم آوردن مردم پراكنده يهود كه اكثرآ خود را ملت محل زادگاه خود ميدانستند، به كار گرفته شد. پروفسور سولومون شختر 17 كه از جمله صهيونيستهاي سرشناس در سال «1914» بود، نوشت: «اگر بخواهيم كه يهوديت، خواه رسمي و يا اصلاح شده به حيات خويش ادامه دهد، ناگزير از داشتن ابزاري به نام صهيونيسم هستيم.» 18
همه نگرانيهاي سردمداران يهود از جمله «هاآم احد» كه بعدآ از متأسفين همكاري با صهيونيستها گرديد، اين بود كه با در آميختن يهوديان با مردم محل سكونت خود، آنها «از حصار معنوي گتوهاي خود» خارج شوند. او معتقد بود كه اين تماس با «فرهنگ جديد» باعث ميشود كه «مواضع دفاع يهوديت را از درون به هم ريزد». در اين صورت يك نفر يهودي مانند يك مسيحي يا مسلمان زندگي دنيايي خود را همراه با ديگران خواهد داشت. او معنويات و معتقدات خود را همچنان كه بايد، دنبال خواهد كرد و ديگر نيازي به داشتن سرزمين خاص خود نخواهد داشت. او ميگفت: «وقتي يهوديت از حصار گتو، اجتماع يهوديان خارج شود، در معرض اين خطرات قرار ميگيرد كه به انواع يهوديت، هر يك با اختصاصات و زندگي خاص خود و به تعداد ممالكي كه يهوديان در آن زندگي ميكنند، تقسيم شود.» 19 لكن نكته قابل تأمل در ديد او، اين بود كه او حكومت يهود را تنها به عنوان يك عامل رواني كه موجبات به وجود آوردن يك «مركز معنوي فرهنگي» را فراهم ميساخت، حائز اهميت ميدانست.
نكته حائز اهميت ديگري كه ذكر آن در اينجا ضروري است، اين است كه در آغاز، بسياري از پيشگامان و مؤسسين مكتب صهيونيسم اصراري براي بازگشت به فلسطين از خود نشان نميدادند. در اين وقت مسئله مورد توجه، «تأسيس دولت يهود» بود؛ در هر كجا كه باشد. چنان كه «پينسكر» نوشت: ما لزومآ اجباري نداريم به اينكه در همانجايي كه روزگاري حكومت ما معدوم شده است، اقامت كنيم … ما فقط و فقط به قطعه زميني نياز داريم كه تملك كنيم … قدس الاقدس خويش را از هنگامي كه وطن ديرينمان نابود شد، حفظ و حراست كردهايم، بدانجا خواهيم برد. منظورم اعتقاد به خداوند و كتاب مقدس است؛ چون آنها بودند و نه «اردن و اورشليم» كه وطن ما را به ارض مقدس بدل ساختند. 20
هرتزل همان طور كه در پيشگفتار نيز بيان شد، با اين نظر «پينسكر» و ساير همفكران او موافق بود؛ چنان كه پيشنهاد تأسيس دولت يهود را كه از طرف انگليس در اوگاندا ارائه شد، پذيرفت؛ ولي معاون او، حيم وايزمن، اولين رئيس جمهور اسرائيل با آن نظر مخالفت كرد و راه حل اسكان يهوديان را تنها در فلسطين امكانپذير ميدانست.
بعضي حکومتهاي اروپا، ضمن راندن صهيونيستها از كشور خود، آنها را در سرزمينهاي مستعمره خويش جا ميدادند تا به كارهاي استعماري آنان بپردازند. شايد بيمناسبت نباشد اگر بگوييم كه اين قدرتهاي اروپايي «نخستين صهيونيستها» بودند. لذا به اعتقاد يوري ايوانف كه در اين زمينه بررسي نسبتآ دقيقي كرده است، اقدام به استعمار فلسطين با اسكان يهوديان در سال 1654 در مستعمره خود به نام سورينام، توسط دولت بريتانيا صورت گرفت.
دولت فرانسه نيز جهت بسط و گسترش نفوذ خود در خاورميانه، سعي ميكرد از دولت انگلستان عقب نماند. در سال 1799 بود كه اهميت استراتژيكي فلسطين نظر ناپلئون را جلب كرد. لكن شكست او در مصر و سوريه او را از اين فكر دور ساخت.
مسلمآ دور از حقيقت نيست اگر بگوئيم، مبارزات كشورهاي اروپايي كه به دنبال مستعمرات جديد و خصوصاً در خاورميانه ميگشتند، يكي از دلايل مهّم به وجود آمدن تز صهيونيسم است. مستعمرهگران براي رخنه در اين نقطه از جهان، بويژه «پس از حفر كانال سوئز» رو در روي يكديگر ايستادند. فرانسه از يك سو و بريتانيا از سوي ديگر. دولت انگليس حتي قانوني را گذراند كه از يهودياني كه حاضر به مهاجرت به فلسطين باشند، حمايت كند. به اين ترتيب، آنان با يك تير دو نشان ميزدند: يكي اينكه از شر يهودياني كه عاري از هر نوع احساس وفاداري نسبت به سرزميني كه آنان را چون ساير اتباع خود در آغوش داشت، خلاص ميشدند؛ و ديگر اينكه صاحب يك مستعمره جديد ميشدند.
«صهيونيسم از لحاظ تشكيلاتي و سازماني، در مقام جرياني استعماري تشكيل شد كه از نزديك با محافل امپرياليستي مربوط بود و نيازمنديهايش را سازمان جهاني صهيونيستها تأمين ميكرد.» 21
هرتزل در كتاب «دولت يهود» پس از آنكه در اثر مخالفت بعضي از صهيونيستها ناگزير شد كه پيشنهاد تأسيس دولت يهود را در كشور اوگاندا نپذيرد، چنين نوشت: «يهوديان قومي را تشكيل ميدهند كه از لحاظ خصيصههاي ذاتي و معتقدات نژادپرستي، هرگز نميتوانند در ساير اجتماعات حل و جذب شوند. لذا چاره اين است كه براي اين قوم پراكنده، وطني دست و پا شود تا در آنجا، همگي در كنار هم سكنا گزينند و … آن، سرزمين فلسطين است.»
جهت روشنتر شدن مطلب، نكتهاي كه چرا دولتهاي انگليس و فرانسه مشتاقانه به دنبال حمايت از يهوديان و سكنا دادن آنان در فلسطين ــ كه بارها توسط عثمانيها رد شده بود ــ بودند، تكرار اين نكته ضروري است:
وقتي هرتزل كتاب «دولت يهود» را مينوشت، فلسطين از جمله مستعمرات دولت عثماني بود و دولتهاي استعمارگر اروپايي، چشم طمع به آنجا و همه ممالك خاورميانه دوخته بودند. لذا به اعتقاد هرتزل كه تنها محل براي سكنا دادن يهوديان جهان، فلسطين است، صحه گذاشتند و آن را پذيرفتند؛ و چنان كه قبلا گفته شد، دولت انگليس با يك تير، دو نشان زد؛ هم يهوديان را بهصورت محترمانه از كشور خود بيرونراند و هم خود جانشين دولتعثماني در آن سرزمينشد.
هرتزل صراحتآ در سال 1900 نوشت: «بازگشت ما به سرزمين پدرانمان، چنان كه در كتاب مقدس وعده داده شده است، از بزرگترين مسائل سياسي مورد علاقه قدرتهايي است كه در آسيا، چيزي را ميجويند.» 22
در حقيقت، استعمارگران اروپايي از سال 1840 قصد داشتند بساط حكومت عثماني را برهم زنند و امپراتوري وسيع آن كشور را كه از شمال آفريقا تا قلب اروپا را در حيطه قدرت داشت، از هم بپاشند و در اختيار گيرند.
لذا در آغاز، كشور سوريه را كه در آن وقت به نام پاشاي مصر، لكن عملا به وسيله دولت انگليس اشغال شده بود، پيش كشيدند. در آن سال، «روزنامه تايمز لندن» مقالهاي تحت عنوان «سوريه ـ بازگردانيدن يهوديان» منتشر كرد. در قسمتي از آن پيشنهاد شده بود كه يهوديان «در سرزمين آباء و اجدادي خود» اسكان داده شوند. در آن مقاله آمده بود كه «پيشنهاد استقرار يهوديان در سرزمين آباء و اجدادي خود … اينك ديگر مسئله ذهني و حياتي نيست؛ بلكه موضوعي است از نظر سياسي در خور اعتبار …» 23 اين فكر توسط سياستمداران كهنهكار و كارآزموده در امور مستعمرات، دنبال گرديد. حتي وزير خارجه وقت انگليس نوشت: «سوريه را بايد به صورت يكي از دو مينيون (قلمرو)هاي انگليس در آورد …» و مطلب را به اينجا كشاند كه: «بازگشت ايشان، يعني يهوديان را در پرتو وضع جديد فلسطين، با استعمار آن ]لازم است[ مورد توجه قرار دهيم. خواهيم ديد كه اينطرح و اقدام، ارزانترين و مطمئنترين راه تدارك نيازمنديهاي اين نواحي كمجمعيت است.» 24
به دنبال اين فكر، دولت انگليس درصدد برآمد تا هرچه زودتر، قبل از آنكه رقيب سرسخت او، يعني دولت فرانسه رشته عمليات را به دست گيرد، بر آن جامه عمل بپوشد و به بهانه اسكان دادن يهوديان در سرزمين فلسطين، دامنه استعمار خود را در كشورهاي همسايه آن، يعني مصر و سوريه بگستراند. لذا درصدد جلب رضايت مهاجرت يهوديان به فلسطين برآمد. اين كار به كمك صهيونيستها كه در حال شكلگيري به صورت واقعي بودند، بسرعت انجام گرفت. دولت انگليس با اشاعه و تلقين اين فكر در ميان صهيونيستها و يهوديان غيرمذهبي كه «آنان فرزندان حقيقي» صهيون و صاحبان واقعي آن سرزمين هستند و بايد در «نوسازي و تجديد حيات» آن مناطق بكوشند، آغاز به كار كرد.
در سال 1853م. دكتر ن. آدلر 25 كه از متخصصين انگليسي در امر مستعمرات بود، نوشت: «عنايت پروردگار، سوريه و مصر را در ميان شكاف موجود بين انگلستان و مهمترين نواحي مستعمراتي و تجارت خارجي، يعني هندوستان، چين و جزاير هند و استراليا قرار داده است … از اين رو، پروردگار از او ميخواهد]؟!![ مساعي خود را در بهبود وضع اين دو سرزمين به كار برد… و اينك بر انگلستان است كه با استفاده از تنها مردمي كه توانايي و نيرويشان در اين مهم به منتها درجه به كار گرفته خواهد شد، يعني با استفاده از اولاد بنياسرائيل … در تجديد حيات سوريه اقدام كنند.» 26 و بدين ترتيب، زمان آن رسيده بود كه اگر صهيونيستي هم وجود نداشت، دولت انگليس آن را خلق كند.
لكن اين سياست، يعني سياست مهاجرت يهوديان به فلسطين و يا اشغال سوريه، البته در آن زمان مورد توجه يهوديان معتقد و متدين نبود. به طوري كه خاخام معروف انگليس، جرج گولر 27 در سال 1884م. مخالفت شديد خود را با اين طرز فكر سياسي چنين اعلام كرد: «سرنوشت يهوديان در دست خداست كه بديشان فرمان داده كه در برانگيختن قهر و مهرش اقدامي نكنند تا روزي كه او اراده كند.» 28 البته منظور خاخام مذكور، آمدن حضرت مسيح و رهانيدن آنان بر طبق نوشته تورات است.
صرفنظر از خاخام گولر، اكثر يهوديان راستين نيز با اين پيشنهاد مخالف بودند، يعني آن دسته از يهودياني كه «مجمع اصلاح يهوديت» را بنيان نهاده بودند و با افكار صهيونيستي كه در حال بارور شدن بود، به مخالفت برخاسته بودند. آنان در گردهمايي خود اعلام داشته بودند كه: «ما انتظار بازگشت به فلسطين را نداريم.»
حتي جمعيت خاخامهاي آمريكا نيز طي قطعنامهاي، «تأسيس يك حكومت يهودي» را رد كرده و صراحتآ در قطعنامه خود اعلام داشته بودند كه «آمريكا، صهيون ماست».
لكن ارزش و اهميت مصر پس از حفر كانال سوئز چيزي نبود كه دولتين فرانسه و انگليس براحتي و بيخيال از كنار آن بگذرند و به رقابت در جهت حضور در آن منطقه نپردازند، رقابتي كه از سالها قبل از حفر كانال بين آنان در مصر آغاز شده بود و پس از حفر آن، به اوج خود رسيد و دسترسي به فلسطين و سوريه نزديكترين راه به حضور در محل كانال سوئز بود.
بعضي از دولتمردان انگليس، همچون «لويد جرج» نخست وزير آن وقت در انگليس، در دستيابي به سرزمينهاي آن قسمت از خاورميانه، چنان هيجان زده بود كه ميگفت: «اين هتك حرمت اماكن مقدسه خواهد بود، اگر دولت انگليس در دستيابي به آن مكانها تعلل ورزد و آن را براي فرانسه ملحد بلامانع گذارد.»29
به دنبال اين جريانات، در اواخر قرن 19 در لندن انجمني به نام «استعمار سوريه و فلسطين» تشكيل شد كه سرآغاز ظهور رسمي صهيونيسم بود. در اين مورد، يكي از اولين رهبران صهيونيستهاي اوايل قرن بيستم اظهار داشت: «آن زمان فرا رسيده بود كه اگر صهيونيسمي هم وجود نداشت، بريتانياي كبير آن را آغاز كند و بتراشد.» 30 به اين ترتيب سازمان جهاني صهيونيسم با تز ايجاد وحشت و ترور كه هدف «سازمان مالي صهيونيستها» بود، به وجود آمد و خانواده روچيلد و ساير بانكداران يهودي، زمام كار آن سازمان را با هدف عمران و توسعه صنعت و كشاورزي و بازرگاني در فلسطين به دست گرفتند. 31
با توجه به مسائل ياد شده، صهيونيستها، به ويژه «هرتزل» شروع به خوش خدمتي كردند؛ به طوري كه نامبرده براي جلب رضايت بيشتر مستعمرهگران در كتاب خود بيهيچ واهمهاي با كلمات «استعمار و مستعمره» به نحوي كه رضايت خاطر مستعمرهگران، به ويژه دولت انگليس را فراهم كند، بازي كرده و در نهايت بيپروايي و وقاحت نوشته است كه: «ما در آنجا، بايد بخشي از برج و باروي استحكامات اروپا عليه آسيا را تشكيل دهيم و يك برج و باروي تمدن]؟!![ عليه وحشيگري بسازيم.» 32
هرتزل براي تشويق يهوديان به مهاجرت به فلسطين، از آن سرزمين به عنوان «سرزمين بيسكنه» ياد ميكرد. خطهاي كه مردم اصيل و واقعي آن هرگز، از آغاز، تا آنجا كه تاريخ در حافظه خود ضبط كرده است، هرگز خالي و بيسكنه نبوده و توسط فلسطينيان اداره ميشده است. هرتزل فراموش كرده بود كه: «حقايق تاريخي بسيار لجوج و گردن كشند» و هرگز با هيچ حيله و تزويري رنگ نميبازند.
دولتمردان غاصب اسرائيل هر نوع وابستگي عاطفي بين فلسطينيان و سرزمينشان را رد ميكنند. به اعتقاد موشه دايان «فلسطينيها و از جمله كشاورزان آنها، به سرزمين و يا خانهاي كه نسل اندر نسل در آن كار كردهاند و زيستهاند، پيوستگي خاصي ندارند و پيوستگي آنها به فلسطين را مسلمآ نميتوان با وابستگي عاطفي ژرف يهودياني كه دو هزار سال پيش، از اين سرزمين رانده شده بودند، مقايسه كرد.»33
بن گورين براي توجيه موجوديت اسرائيليان مهاجر كه خود دليلي است بر عدم و رد ناسيوناليستي آنان و عدم وابستگي «عاطفي ژرف» آنها به سرزميني كه دو هزار سال از آن دور بودهاند، صراحتآ اذعان كرده است كه: «آنان مهاجرين بيعاطفهاي هستند كه از طريق ترور و استعمار بر آن سرزمين دست يافتهاند.» او بدينسان، اظهار عقيده كرده است كه: «مهاجرت و استعمار، دو لوحهاند. مهاجرت به ما شكل داد، حال آنكه موجوديت ما بر استعمار متكي است. اين دو، با حروف آتش و خون بر پرچم نهضت ما نقش گشتهاند».34
در زمان صدور اعلاميه بالفور در سال 1917 م. تنها ده در صد از جمعيت فلسطين را يهوديان تشكيل ميدادند. و وقتي به همت و حمايت دول غرب، اسرائيل در سرزمين فلسطين دولت خود را تشكيل داد، تعداد قليلي از يهوديان مهاجر اروپايي و روسي بر سكنه اوليه افزوده شده بودند.
پس از آنكه صهيونيسم پا گرفت و بر تعداد طرفدارانش افزوده شد، صندوق ملي يهود براي جمعآوري اعانه جهت اسكان دادن يهوديان مهاجر تأسيس شد. «بارون روچيلد» بانكدار معروف آلمانيالاصل انگليسي، اولين دهكده يهودينشين را به نام «ريشون لوسيون» براي اسكان آنها و ايجاد «كارخانه شرابسازي» داير كرد و به قول ژوزف باراتس كه از جمله اولين مهاجران روسي است: «اگر كمك او نبود، آنها حتي قادر به زنده ماندن هم نبودند.» زير پرتو كمكهاي «روچيلد» بود كه آنها توانستند راه خوشبختي را بپيمايند.» 35
ژوزف باراتس نوشته است: «آن زمان حدود چهار صد يا پانصد نفر از ما به صورت پيشقراول و پيشاهنگ]گروه صهيونيستها[ در فلسطين وجود داشت… اين تعداد در مقايسه با تعداد نفرات عرب كه عده آنها از حد و شماره بيرون بود، به چشم نميآمد.» 36
در بين ما «بن گورين» و «بن زويتس» 37 كه هر دو عضو «سازمان كارگران» 38 صهيونيسم بودند با گذرنامه ساختگي و جعلي در آمد و شد بودند و راه را براي ورود هر چه بيشتر مهاجرين يهودي هموار ميساختند. با اين حال، از ديد بسياري از يهوديان مهاجر، صهيونيسم، واژه و «پديدهاي بيگانه» بود كه آن را «طفلي كج خلقت و وحشتناك» ميدانستند. اصلاحطلبان يهود «در وجود اين طفل ناقصالخلقه» نه فقط ناراحتي، بلكه تهديدي نسبت به ارزشهاي معنوي دين يهود ميديدند. حتي بسياري از يهوديان معتقد و متعصب ظهور آن را به منزله «آدم بيايماني» ميدانستند كه با «دليري و گستاخي، قادر متعال را برخلاف ميل و ارادهاش به اقدام برميانگيخت.» 39 ولي از ديد صهيونيستهايي همچون احدها آم، صهيونيسم راهي بود براي جمع كردن «قوم برگزيده» كه در جهان پراكنده بودند. جالب توجه اين است كه صهيونيستها وقتي «در پشت درهاي بسته اجتماع ميكنند» با هرگونه بحث و گفتگويي در باب مسائل مربوط به تقدس صهيون و وصاياي كتاب مقدس، قطع پيوند مينمايند و اين نكته را كه «همسايه خود را دوست بدار» از خاطر ميبرند و تنها به سازمان دادن «جامعه يهود» ميپردازند.
دكتر الفرد لي لي ينتال در مقدمه يكي از كتابهاي خود تحت عنوان «اسرائيل به چه قيمت؟» نوشته است:
در سال 1948 در خاور ميانه، در ساحل شرقي مديترانه، كشور اسرائيل با ارتش، دولت، سياست خارجي مستقل، زبان، سرود ملي و سوگند وفاداري به وجود آمد و صهيونيستها خوشحال از اينكه سرزمين مستقلي براي خود دست و پا كرده و از پراكندگي و بي وطني نجات يافته بودند، اسرائيلي شدند. لكن اين مسئله به طرز بدي روي حيثيت يهوديان در جهان آزاد و در خاورميانه و روي زندگي آنان اثر گذاشته است. در حقيقت، به آبرو و احترام بينالمللي آنان لطمه وارد ساخته و يهوديت اين قديميترين ايمان به خداپرستي رابه خطر انداخته است. صهيونيستها به دنبال شعار سال ديگر در اورشليم، هدف هميشگي را از طريق غيرانساني مطرح ساختند؛ در حالي كه احتياج به اينكار نبود.
نامبرده نوشته است:
… اعتقاد به حضرت موسي ايماني است كه در قلب هر يهودي معتقد، صرف نظر از اينكه در كدام نقطه از جهان زندگي ميكند، وجود دارد. احتياجي نيست كه حتمآ در يك سرزمين مشخص، جماعتي معتقد به آن حضرت سكنا داشته باشند؛ ولي صهيونيسم يك مكتب سياسي است كه به دنبال سرزمين ميگردد؛ سرزميني بيسكنه براي مردمي بي وطن.
ليليينتال ادامه داده و نوشته است: «به اعتقاد من اعمال متافيزيكي پرستش خداوند بايد به دور از فعاليتهاي ناسيوناليستي در ارتباط با يك كشور باشد.» 40
نامبرده در مقدمه همان كتاب، اذعان كه به دليل اين طرز تفكر، مورد اعتراض صهيونيستها واقع شده است و آنها، نظرات او را براي ادامه حيات صهيونيستها خطرناك عنوان كرده و از او خواسته بودند كه دست از مخالفت بردارد. لكن او معتقد بود كه براي حفظ حيثيت يهوديان اصيل آمريكايي، پردهدري ميكند. نامبرده معتقد است: «بعد از آنكه در سال 721ق.م سرزمين شمالي اسرائيل توسط آشوريها و در 70 سال بعد از ميلاد «كامنولث» يهوديان توسط روميها از بين رفت، يهوديت از طريق زبور داود زنده نگه داشته شد.» و نتيجه ميگيرد كه: «لازم نيست سكنه يك كشور در به در شود تا كشوري براي يهوديان به وجود آيد.»
متأسفانه برخلاف نظر دكتر لي لي ينتال، هرتزل در كتاب «دولت يهود» نوشته است: «در يك آمارگيري كه در آمريكا به عمل آمد، 53 در صد از يهوديان اظهار عقيده كردهاند كه اعراب، افراد تنبل و تنپروري هستند. 74 در صد از اعراب را از لحاظ هوش و ذكاوت، پايينتر از يهوديان شمردهاند و 82 درصد هم معتقدند كه يهوديان شجاعتر و بيباكتر از اعراب هستند. يك چهارم آنان گفتهاند كه حتي حاضر نيستند با اعراب در يك رستوران غذا بخورند. نيمي از آنان نميخواهند با اعراب در يك خيابان ساكن باشند. و بالاخره 66 درصد از يهوديان گمان ميكنند كه بر اعراب برتري دارند.» 41 لذا آنها لياقت آن را ندارند كه صاحب يك كشور باشند. پس بهتر است «ريشه آنها كنده شود.»
لذا با توجه به اين طرز تفكر، زياد هم بعيد به نظر نميرسد كه هرتزل فلسطين را خالي از سكنه دانسته باشد و در جاي ديگر با تنفر بيش از حد بگويد: «اعراب را ريشه كن كنيد!»
جالب توجه است كه وقتي هرتزل از فلسطين بيسكنه صحبت ميكرد، يكي از نزديکان او كاملا باور كرده بود كه فلسطين سرزمين متروكه و نفرين شده است. لذا وقتي براي زيارتِ خانه داود رفت و جمعيت عرب را در آنجا ديد كه به زندگي معمول خود مشغول هستند، به سختي تكان خورد. او «در سال 1897 گريهكنان بسوي هرتزل رفت و گفت: ولي در فلسطين، اعراب زندگي ميكنند. من نميدانستم.» 42
اين موضوع، پنجاه سال قبل از تشكيل دولت يهود در فلسطين اشغالي اتفاق افتاد. همچنين «بن يهودا» پدر «هيبروي مدرن»، وقتي به فلسطين رفت، نگران و حيرتزده احساس خود را چنين بيان كرد: «… به عنوان يك تازه مذهب، يك غريبه، فرزند يك كشور بيگانه و يك فرد بيگانه، در اين سرزمين پدرانم، من نه حق سياسي و نه حقوقي دارم. … من يك بيگانهام… ناگهان خرد شدم. چيزي مثل پشيماني در اعماق وجودم درخشيد… پاي من روي زمين مقدس قرار داشت؛ سرزمين اجدادم. ]لكن[ در قلب من شادي نبود … من سنگها را در آغوش نگرفتم… حيرتزده ايستادم. وحشت، نگراني و…» 43
به هر تقدير، جنبش صهيونيستها كشور اسرائيل را به وجود آورد و يهوديان را در سرزميني كه گمان ميكنند مال خودشان است، جمع كرد. آنها با غرور و افتخار در محدودهاي كه هر روز مرزهايش تغيير مييابد، زندگي ميكنند. زبان، اعياد و فرهنگ خاص خود را دارند؛ لكن با وحشت و نگراني. در اين زمينه، دكتر ناهيوم گلدمن 44 رئيس سابق آژانس يهود چه هوشيارانه اظهار عقيده كرده است. او در مقالهاي تحت عنوان «چشمانداز نو» در سال 1974 به يك نكته بسيار حساس اشاره كرده مينويسد: «… بدون جلب رضايت دنياي عرب، هيچ آيندهاي براي تحقق انديشه صهيونيسم وجود ندارد.» 45
عدهاي بر اين عقيدهاند كه صهيونيسم مروج و زندهكننده خصوصيات استعمارگري است. يا به عبارتي، «ميراث خوار استعمار است.» از جمله يوسف زيق نوشته است: «طرح استعماريي كه صهيونيستها ارائه دادهاند، متضمن مطالب زير است:
- استعمار فلسطين، با خصوصيات ذاتي مشخص مبني بر ادعاي مالكيت بر فلسطين.
- از بيخ و بن بر كندن ريشه اعراب بر اساس تعاليم هرتزل و ويرانسازي خانه و كاشانه آنها براي ساختن جا و مكان جهت سكني دادن يهوديان.
- ايجاد كشوري بر پايه اصول نژادپرستي و قومگرايي.
- و بالاخره، توسعهطلبي مداوم و بيرحمانه.» 46
وقتي مهاجرين يهودي به سرزمين فلسطين وارد ميشدند، چنان بود كه گويي صاحبخانهاي پس از يك سفر طولاني به خانه خود باز گردد. آنها بدون توجه به حقوق صاحبخانه و خواستهاي آنان، بساط زندگي خود را ميگستردند و آرزوهاي مردم واقعي آنجا را فداي هوسهاي خود ميكردند.
نكته قابل ذكر اين است كه لازم نيست كسي يهودي باشد تا صهيونيست باشد. همه صهيونيستها يهودي نيستند. چرچيل عيسوي بارها اعتراف كرده بود كه «يك صهيونيست است»؛ گرچه بعدآ، پس از كشته شدن لردموين، فرمانده انگليسي در مصر به دست دو جوان يهود، انگشت تأسف از حمايت آنها به دندان گزيد و «آنان را گانگسترهاي» جديد ناميد. در حقيقت، بسياري از مسيحيان، صهيونيست هستند.
پرفسور اينشتين بزرگمرد عالم رياضيات، تأسيس دولت يهود را خلاف رسالت اسرائيل ميدانست. او كرارآ گفته بود كه: «تشكيل دولت اسرائيل منطبق با خواست من نيست. من نميتوانم بفهمم ]اين كار[ چه لزومي دارد. اين كار مربوط به مغزهاي معلول و مسائل اقتصادي است. من معتقدم كه اين كار صحيحي نبوده است و هميشه هم عليه آن بودهام.» او كامنولث يهوديان را «به عنوان تقليدي از اروپا كه سرانجام به ناسيوناليسم ختم شد، مسخره ميكرد.» 47
اينشتين معتقد بود كه در فلسطين بايد دولتي مركب از اعراب و يهوديان تشكيل شود. او شديدآ رفتار تروريستي صهيونيستها را كه با كشتار دسته جمعي اهالي دهكدهها و شهرها در سال 1945 آغاز شد، محكوم ميكرد، و خواهان همزيستي مسالمتآميز با اعراب فلسطين بود.
آلفرد ليلي ينتال نويسنده كتاب «اسرائيل به چه قيمت؟» متذكر شده است كه اينشتين هميشه نگران بود از اينكه «دبير اجرايي سازمان بينالملل يهود، اوليويا ترل 48 اين قسمت از نظرات او را براي چاپ در روزنامهها سانسور كند.» او خود، براي اينكه شخصآ از عقايد و نظرات اينشتين در اين باره آگاه شود، به دانشگاه «پرينستن» رفت؛ به جايي كه اينشتين تدريس ميكرد. پرفسور اينشتين در اين ملاقات به آلفرد لي لي ينتال گفته بود: «خيلي عجيب است. من هرگز صهيونيست نبوده و هرگز علاقهاي هم به تشكيل كشور اسرائيل نداشتهام.»
نامبرده از صحبتهايي كه وقتي وايزمن به ملاقات او رفته بود، سخن به ميان آورده و گفته است: من از وايزمن سئوال كردم: «اگر فلسطين به يهوديان داده شود، اعراب چه؟»
وايزمن گفت: «چه عربي؟ آنها محلي از اعراب ندارند. 49»
در آن جلسه، وايزمن از اينشتين خواسته بود كه عنوان «رئيس جمهور افتخاري» اسرائيل را بپذيرد؛ ولي او قبول نكرد؛ لكن صهيونيستها براي كسب افتخار، هميشه نام او را در سرلوحه اسامي دولت خود قرار ميدادند.
اينشتين از جمله يهودياني بود كه به زبان و ادبيات هيبرو يا عبري علاقمند بود و آرزو داشت كه يهوديان آن را زنده نگه دارند. او علاقمند بود كه دانشگاه هيبرو، عبري، در فلسطين تشكيل شود. اين نكته را صهيونيستها به عنوان تائيد نظر اينشتين نسبت به صهيونيسم و تشكيل دولت يهود ميدانستند؛ در حالي كه او كرارآ به تروريسم صهيونيسم حمله كرده و گفته بود: «صهيونيسم بيش از هميشه، عميقآ با اعتقادات يهوديت منافات دارد.» 50
به اعتقاد اينشتين، «نظر آنان درباره ملت يهود، نوعي نژادپرستي است. از نظر صهيونيستها چيزي كه يك شخص يهودي را ميسازد، اعمال او بر اصول مذهب يهود نيست. بسياري از آنان در حقيقت ملحد ناموافق هستند». 51 كافي است كه «يهودي» به دنيا آمده باشد. «يك بار يهودي، هميشه يهودي»؛ همين و ديگر هيچ. در اين ميان، اعتقاد به قوانين الهي مطرح نيست.
____________________________________
.1قدمت صهيونيسم را بعضي از مورخين به قرن هشتم (ق.م) زماني كه قلمرو سليمان كه در اورشليمبود توسط پادشاه آشور مورد حمله قرار گرفت و هزاران اسرائيلي را به آشور بردند، ميكشانند.
- يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 11ديباچه.
- Pinsk
- Hovovei Zion
- Moses Hess. هس در سال 1812 در آلمان به دنيا آمد. او در آغاز، خواهان «جذب يهوديان در مردم محيطبود»؛ ليكن بعدآ تغيير عقيده داد.
- 6. Leo Pinsker. پينسكر در روسيه روزنامهنگار بود. او از بنيانگذاران ايدئولوژي صهيونيسم است.
- Auto Emancipation
- يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحات 62 و 63 .
- يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 33 .
- همان كتاب و صفحه.
- همان كتاب، صفحه 42 .
- Uri Davis *
- براي اطلاع بيشتر به كتاب Uri Davis, Israel An Apartheid State. London: Zed books L+d. 1987 مراجعه كنيد.
- Akiva Orr
- صهيون نام كوهي است در اورشليم كه معبد داود پيغمبر روي آن بنا شده بود. لكن در دو هزار سالپيش ويران شد. معناي لغوي آن «هواخواهي از اصول تمركز يهوديان در فلسطين است».
- Uri Davis, op. cit, P. 10.
- Soloman Schechter
- يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 66 .
- همان كتاب، صفحه 67 .
- همان كتاب صفحه 83 .
- يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 54 .
- يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 18ـ پاورقي.
- همان كتاب، صفحات 47-48 .
- همان كتاب و صفحه.
- N. Adler
- يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 47-48 .
- George Gualer
- يوري ايوانف، صفحه 49 .
- همان كتاب صفحه 50 .
- همان كتاب، صفحه 51.
- روچيلد قبل از جنگ جهاني اول با افتخار تمام گفته بود كه اگر كمكهاي مالي او نبود، صهيونيستهانميتوانستند قدمي بردارند و اگر صهيونيستها هم نبودند، او كاري نميتوانست انجام دهد.» ص 52 كتاب صهيونيسم از يوري ايوانف.
- عذرا خطيبي ـ درگيريهاي اعراب و اسرائيل، چاپخانه مرد مبارز، 1349، ص 35 اصل مأخذ: تاريخخاورميانه ژرژ لنچ افسكي.
- همان كتاب و صفحه.
- يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 156 .
- ژوزف باراتس، دهكدهاي در كنار اردن ـ داستان دگانيا، ترجمه حسين سالكي، چاپ اطلاعات،1342،صفحه 21 .
- همان كتاب، صفحه 29 .
- پس از تشكيل دولت يهودي، بن زويتس، رئيسجمهور و بن گورين نخست وزير شد.
- Pealee Ziom
- يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 52 و 53 .
- A. M-LiLienthal – What Price Israel? Chicago: Henry Regnery Co. 1953 –
مقدمه ـ 1953، 73
- Theodor Hertzel – A Jewish Government – London. 1986. P. 29.
- M. LiLienthal, The Zionist Connection, P. 147.
43همان كتاب و صفحه.
- Nahum Goldman
- A. M. LiLienthal, The Zionist Connection, P. 147.
- Middle East News letter, American for Justice in the Middle East. Vol. IV. NO. 495 – JuneJuly. 1970.
براي اطلاع بيشتر به مجله فوقالذكر مراجعه شود.
- A. M. Lilienthal, What price Israel? P. 172.
- Olivia Terrell *
- They are hardly of any consequence
- A.M. Lilienthal. What Price Israel? P. 168.
- Ibid. P. 171.
منبع: صراط نیوز/