پایگاه خبری تحلیلی رامسرنوین
  • گزیده اخبار :
  • یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ , Sunday 5 May 2024
    Ramsarnovin.ir
    آرشیو سایت





  • کد مطلب : 240
  • تعداد نظرات : ۰ نظر
  • تاریخ انتشار خبر : ۱۷ آبان, ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۲
  • شما اینجا هستید :کودک و نوجوان
  •   

    قلم فدای حسین/ یک بسته شمع روشن

    یک بسته شمع روشن اختصاصی نیمه پر/ من و خواهر کوچکم  سعیده  سر کوچه رفتیم تا شمع بخریم ، باید 10 بسته شمع می خریدیم، سرمان خیلی شلوغ بود آخر ما جلوی هیئتمان  2 حجله ی کوچک گذاشته بودیم و پدرم می گفت:“باید به فکر کسانی که شمع ندارند باشیم. بنابراین به من گفت:” برو […]

    یک بسته شمع روشن

    اختصاصی نیمه پر/ من و خواهر کوچکم  سعیده  سر کوچه رفتیم تا شمع بخریم ، باید 10 بسته شمع می خریدیم، سرمان خیلی شلوغ بود آخر ما جلوی هیئتمان  2 حجله ی کوچک گذاشته بودیم و پدرم می گفت:“باید به فکر کسانی که شمع ندارند باشیم. بنابراین به من گفت:” برو با خواهرت 10بسته شمع بخر ،دلم نمی خواد حجله هامون خالی بمونه”

    از آقا مش صفر سوپری پرسیدم ,گفت :شمع نداریم  می خواهیدشمع بخریدبرید پیش آقا عباس مطمئنم اون شمع داره. سعیده  که همراه من آمده بود .با عجله گفت:”بریم.. بریم.. بریم؟ “خدایا از دست خواهرم سعیده چی کار کنم خیلی شیطونه در ضمن ما این همه راه را امدیم حیف است اگر شمع نخریم . خواهرم سمیه هم که دارد تو هیئت به پدرم کمک می کند ،  خدایا به خاطر امام حسین امروز یه جوری به  من شمع برسان تا با خجالت به هیئت بر نگردم و مایه ی شرمندگی پدرم جلوی هیئت نشوم. در این فکرها بودم که سعیده فریاد زد:سعید،سعید آقا عباس هم می گه شمع هاش تموم شده تو هم که همه ی راه رو تو فکر بودی. فکر کن ببین  جای دیگه ای این دور و بر نیست؟بابا نمیذاره جلوتر از این بریم ،دعوامون می کنه ها بیا برگردیم.عصبانی شدم گفتم: حالا چیکار کنیم؟ناگهان صدای نازکی از پشت سرم گفت :ببخشید!

    وقتی سرم را برگرداندم یک دختر با چشم های آبی و لباس های یک دست سیاه دیدم، قیافه اش آشنا به نظر می رسید خیلی اشنا.

    پسری از پشت سرش گفت آوینا چند بسته شمع خریدی ؟پسری هم سن و سال خودم بود.خوب فکر کردم و یادم افتاد او امید دوست بچگی هایم بود که اسم خواهر کوچکترش آوینا  بود ولی از آنجا اسباب کشی کرده بودند؛ یادم می آید وقتی 7 سالم بود با آنها همسایه بودیم و حالا 7 سال از آن ماجرا می گذرد.

    اون پسر گفت: شما هم جای دیگه ای رفتین راستی هنوز هم حجله های هیئتتون نورانیه؟ آخه من و آوینا برای هیئتتون شمع خریده بودیم چون می دونستیم  شمع در این شلوغی های شب شام غریبان تموم می شه!

    بفرمایید این هم 14 بسته شمع ! به زور با آوینا تو مغازه ها پیداش کردیم . با خودم گفتم خدایا هیچ چیزت بی حکمت نیست.امروز حجله های ما بسیار نورانی است.

    دعای هیئت امسال مااین است: حضرت زینب ! ما امروز راه را برایتان روشن کردیم خیلی روشنتر از همیشه.

    آمین!!

    شیدا احمدوند-کانون پرورش فکری رامسر