– این موضوع میتواند دلایل متعددی داشته باشد. من از یک منظر به آن مینگرم و باقی مناظر را به سایرین واگذار میکنم. ملتها از نظر افق دید با هم متفاوت هستند. برخی افق دید بلندمدتتری دارند و برخیکوتاه مدت نگر هستند. به عبارت سادهتر، برخی از ملل صبورتر و منضبطترند و برخی عجولتر و بیقرارتر. به نظر میرسد کهاین عجله و بی قراری باعث میشود ما دچار نزدیک بینیشویم. وقتی میخواهیم برنامهریزیکنیم، به مشکلات کنونیتوجه بیشتری میکنیم تا مشکلات آینده.
براینمونه، مسئلهاشتغال از ۱۰ سال پیش قابل پیش بینی بود، اما متاسفانه به آن توجه نشد یا مسئله خانوار و طلاق در چند سال آینده مسلما یک بحران است (اگر نخواهیم امروز آن را بحران بدانیم)، اما کم توجهی میکنیم. چرا؟ چون اصولا افق فکری ما کوتاهاست. این میتواند ریشهتاریخی – جغرافیایی داشته باشد؛ بودن در چهار راهتاخت و تاز جهانی (یا ما در حال غارت شدن بودیم یا غارت کردن)، عدم ثبات حکومت، وابستگی به کشاورزی – آن هم در منطقهایکم آب – همه و همه ما را بهاین جمع بندی رساندهاست که «چو فردا شود فکر فردا کنیم» و «صوفی ابن الوقت باشد ای پسر»، «سیلینقد بهاز حلواینسیه» است. اصولا نزد ایرانیان، امروز بسی مهمتر از فرداست و «نیست فردا گفتن از شرط طریق».
شما در همایشی بیان کردید که نظام کشورداری مجموعهای از قواعد رسمی و غیررسمی است که شامل پنج آیتم هنجارها، ساختارها، سازمانها، سیستم ها و قوانین است کهتعریف کننده، تنظیم کننده و تسهیل کننده روابط اجتماعی – اقتصادی بین بازیگران شامل حاکمان، شهروندان، بروکراتها و سایر دولتها است و بر تعاملات، تمایلات و اطلاعات بازیگران اثر داشته و بر ظرفیت حاکمیت برای طراحی و جاری سازی سیاستها و تولید و ارائه خدمات عمومیتاثیر میگذارد. جنابعالی خطاینزدیک بینی و عدم توجه وافی به مطالعات آینده پژوهی را در کدام یک از موارد فوق برجستهتر میبینید؟
– در هنجارها؛ بدیهی است کههنجارها (ارزش ها) نقش مهمی در تنظیم روابط و کشورداری ما دارند. بگذارید یک مثال بزنم؛ وقتی هنجار ما استقلال باشد، خروجیکشورداری میشود خودکفایینسبی و کاهش سطح تعاملات بین المللی؛ اما وقتی هنجار ما میشود برون گرایی (اگر بشود) آنگاهانتظار داریم کهاستفاده خلاقانهاز سرمایه، دانش، فناوری، بازار و دسترسیهای بین المللی بشود خروجی یک نظام. حال اگر نگاه بلندمدت و آینده نگرانههنجار باشد، آن گاهتصمیمات ما همراه با پیامدسنجی خواهد بود. موضوعات تصمیم گیری ما از جنس موضوعات فورس ماژور و کوتاه مدت نخواهد بود بلکهاز جنس تصمیمات با نگاهی آینده نگرانه و آینده ساز خواهد بود.
چشم اندازنویسی و اسناد بالادستینوعی از آینده نگاری محسوب میشوند. شما در مصاحبه قبلی خود با گفتمان الگو به پدیده «تورم اسناد بالادستی» اشاره کردید. چرا اسناد بالادستیکه نشانه برنامه داشتن و آینده نگری هستند اجرا نمیشوند؟
– ما در کشورمان دچار یک پارادوکس جدی هستیم؛ برنامه زدگی در عین بی برنامگی. بی برنامگی حالتی است که شخص، سازمان یا کشور، برنامه مشخصی برای آینده خود ندارد و نمی داند که گام های اساسی برایتحقق آینده چیست؟ برنامه زدگی به حالتی می گویند که ذهن شخص، سازمان یا کشور مملو است از برنامه، استراتژی، سیاست، اهداف و سند. جالب اینجاست که قاعدتا این دو پدیده مخالف هم هستند اما واقعیت آن است که برنامه زدگی منجر به بی برنامگی خواهد شد.
وقتی تعداد برنامهها از منابع متعدد افزوده شد، مجریان دچار آشفتگی میشوند که بالاخره چه باید کرد؟ بسته خروج از رکود را اجرا کنند یا اقتصاد مقاومتی را؟ نقشه جامع علمیکشور را اجرا کنند یا برنامهتوسعه را؟ نقشه راهتنگنای نقدینگی را عملیکنند یا برجام ۲ را؟ اصلاح نظام اداری را پی بگیرند یا خصوصی سازی را؟ مهندسی فرهنگی را عملیاتیکنند یا سند تحول بنیادین آموزش و پرورش را؟ وقتیتعداد و تنوع برنامهها زیاد شد و این برنامهها تبدیل به یک سند واحد نشده باشد، آن گاهاین برنامهها تبدیل به معیارهای عملکرد نمیشود؛ بنابراین پاسخگویی و پاسخ خواهی به درستی انجام نمیشود. من به عنوان یک وزارتخانه یاد میگیرم کههر وقت از من گزارش خواستند، یک گزارش سر هم کنم و بدهم.
فرهنگ LIFO رواج پیدا میکند؛ حسابداران و انبارداران روشی دارند که به آن می گویند لایفو (Last in First Out) یعنی آخرین قطعهایکه وارد انبار شد، همان اولین قطعهای خواهد بود که خارج خواهد شد. تعدد برنامهها در ذهن شخص، سازمان یا کشور نیز منجر به فرهنگ LIFO میشود؛ یعنی آخرین کاریکهتعریف شده، مبنای عمل من خواهد بود؛ مثلا الان خروج از رکود مطرح است،
به این سه علت اضافه کنید کهاصولا کیفیت اسناد بالادستی ما هم خوب نیستند؛ برخی از آنان چنان گسترده (Wide) و به عبارت خودمانی «گَل و گشاد» نوشته شدهاند کهتقریبا هر چیزی با آن قابل توجیهاست، من شاید بیش از ۴۰ گزارش دیده باشم کههر چه دستگاهاجرایی می خواسته را با همان اسناد بالادستی توجیه کردهاست. ما هنوز تا سیاست هاییکه جامع و مانع باشد یا به عبارتی «include» و «Exclude» کند فاصله داریم.
شما در جایی عنوان کردهاید که وقتینظام تدبیر، نامناسب باشد، توان کشور و انرژیکشور هدر می رود. عدم توجه به آینده و فرصتها و تهدیدهای پیش رو تا چهاندازه در این امر نقش داشتهاست؟
– وقتینظام کشورداری ناتوان است، حتی از دیدن و تحلیل کردن فرصتها و تهدیدها هم ناتوان است؛ برای مثال کشوری مانند ایران که یکی از جوانترین و تحصیلکردهترین و پیشرفت خواهترین جمعیتها را دارد، اما این همه دانش آموخته علوم و مهندسی کامپیوتر، نتوانست از فرصت شبکههای اجتماعی به خوبی استفادهتجاریکند. هم اکنون هم از فرصت انیمیشن به عنوان یک بازار پر سود استفاده نمیکند. فردا نیز از بازار بازی های رایانهای استفاده نخواهد کرد و پس فردا نیز از بازار فرصت واقعیت مجازی (Virtual Reality) و واقعیت افزوده (Augmented Reality).
فرصتها یکی یکی از پیش روینظام اقتصادی و اجتماعی میگذرند و ما فقط یک مصرف کننده حرفهای و به روز میشویم. هم اکنون در حوزه شبکههای اجتماعی، انیمیشن و بازیهای رایانهای، یک مصرف کننده حرفهای هستیم و فردا نیز برای بازار مصرف واقعیت مجازی و واقعیت ارزش افزوده. چرا؟ چون نظام کشورداری ما آنقدر گرفتار روزمرگی و نگاه کوتاه مدت است که نمی تواند به فرصت های آینده نگاه کند.
– فکر میکنم «ایران ما» با پنج بحران کلیدی روبروست؛ متاسفانهاین بحران ها نه مانند «داعش» یا «قیمت بنزین»، فوری، فوتی و ملموس هستند و نه مانند «تحریم و مذاکره» جذابیت سیاسی و رسانهای دارند. ولی این بحران ها همچون موریانه «ایران» ما را از درون تخریب میکنند و به دلیل ماهیت تدریجی و ناملموس آنها، گرفتار سندروم قورباغه پخته شدهایم. (همان داستان تکراریکه وقتی قورباغه در آب جوش گذاشته میشود، سریع بیرون می پرد اما اگر به صورت تدریجی درجه حرارت آب افزایش پیدا کند، آن قدر می ماند تا بمیرد.)
۱٫ بحران بی آبی
– در مورد بی آبی باید بگویم کهاوضاع خیلی خطرناک است؛ فقط کافی است به چند عدد فکر کنیم!
بر اساس نتایج شبیه سازی های انجام شده در زمینهتغییرات متغیرهای آب و هوایی تا سال ۲۰۴۰ میلادی (۲۵ سال آتی) نسبت به دوره ۲۰۰۵-۱۹۷۶ (دوره پایه مشاهداتی)، توسط IPCC تغییرات اقلیمی در ایران، پیامدهای زیر را به دنبال خواهد داشت:
نشانه های این بحران خود را نشان دادهاست؛ بی آبی گریبان ما را گرفتهاست؛ در آبادان و خرمشهر ۴۰۰ هزار نخل خشک شدند و یک میلیون نخل در انتظار خشک شدن روزشماری میکنند.
بیایید با هم صادق باشیم؛ شاخص های اقتصادی خوبند و در عین حال گمراه کننده؛ شاخص بیکاری یکی از گمراه کنندهترین شاخص های اقتصادی ماست کهالبته ربطی به دولت ندارد؛ چون تعریف فعلی مطابق با تعاریف جهانی است. اگر بهتعریف شاخص بیکارینگاه کنیم، می بینیم که در حال حاضر بر اساس تعریف دولت هر کس حداقل یک ساعت در هفته کار کند، شاغل محسوب میشود.
صادقانه باید بگوییم که با یک ساعت کار در هفته نه نیازی برطرف میشود و نه خانوادهایتامین. این تعریف یک مشکل دیگر هم دارد و آن این است کهاگر کسی در جستجویکار نبود، آن در این تعریف نمی گنجد! حالا اگر بخواهیم تعریف واقع بینانهای از کار و بیکاری ارائه کنیم، باید بگویم که نیمی از ایران بیکارند؛ بهاین خاطر که خیلی از افراد به ویژه زنان تحصیل کرده، اصولا از یافتن کار ناامید شده و از بازار کار خارج شدهاند. آنهاییکههنوز مصرانه در جستجویکار هستند هم خیلی قادر به یافتن کاری در حدیکه بتوانند معیشت خود را آبرومندانهتامین کنند و برای آینده خود منبع مالی مطمئنی داشته باشند نیستند. طبق اعلام مراجع رسمی هر پنج دقیقه یک نفر به جمعیت بیکار کشور افزوده میشود!
بر اساس برآوردها مقدار زیادی بیکاریتاخیر افتاده داریم (بیش از چهار میلیون دانشجوی در حال تحصیل که صرفا به خاطر دستیابی به شغل های با درآمد بالا ادامهتحصیل را برگزیدهاند و فعلا جزو آمار بیکاران رسمی محسوب نمیشوند.)
بر اساس آخرین آمارهای ارائه شده تعداد بیکاران مطلق کشور ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار نفرند (با همان تعریف اشتباه از بیکاریکه بیانگر واقعیت نیست) کهاگر ۴٫۵ میلیون نفر دیگر نیز طی یکی دو سال آینده به آن افزوده شود؛ بیکاری در کشور به ۷ میلیون نفر خواهد رسید؛ بنابراین نگرانی این است که بازاریکه نمیتواند مسئله بیکاری ۲٫۵ میلیون نفر را حل کند، چگونه خواهد توانست به ۷ میلیون تقاضا برایکار پاسخ بدهد؟
از ۲٫۵ میلیون بیکار موجود کشور نیز طبق آمارهای ارائه شده، یک میلیون و ۲۰۰ هزار نفر را تحصیل کردههای دانشگاهیتشکیل می دهند. مسئله بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاهی بسیار نگران کننده و بزرگ ترین معضل بازار کار ایران است.
حالا چرا بیکاری بحران زا است؟ بیکاری منشأ دزدی، اعتیاد، جدال های خانوادگی، افزایش سن ازدواج و فحشا است؛ نیازی هم به پژوهش های سنگین جامعه شناسانه نیست! با یک جامعه بیکار روبرو هستیم؛ در حالیکه خودمان را با شاخص بیکاری حدود ۱۰ درصد گول می زنیم.
مسئله، قابل تحمل بود اگر فقط در حد بیکاری باقی می ماند؛ اما اکنون دستیابی به ثروت های یک شبه و یک شبه ره صد ساله را رفتن نهاز طریق کار و عرق ریختن، بلکه با از زیر کار در رفتن و بیکاری، تبدیل به یک هنجار شدهاست. ما فقط با یک گروه بیکار در جامعه روبرو نیستیم؛ بلکه با یک جامعه بیکارِ بی عار روبرو هستیم! مشکل ما بیکاری صرف نیست؛ بیکارگی ما بیداد میکند.
در مورد دروغ باید بگویم که متاسفانه دروغ و ناراستی غوغا میکند. هزینههای اجتماعی و اقتصادی دروغ خیلی بالاست. وقتی دروغ میگوییم، اعتماد کاهش پیدا میکند، وقتی اعتماد کاهش پیدا کرد، هزینههای معاملاتی افزایش پیدا میکند، وقتی هزینههای معاملاتی افزایش پیدا کند، کارآفرینان اقتصادی و اجتماعی (شامل سرمایه گذاران) حاشیه سود کمتری از فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی خود دریافت میکنند و چشمه خلاقیت، نوآوری، ثروت آفرینی و ایجاد مطلوبیت اجتماعی خشک میشود.
چه من یک سرمایه گذار باشم یا یک فعال اجتماعی یا یک کارگر ساده، همه و همهاز دروغ ضرر میکنیم. دروغ سرآغاز همه بدی هاست. اگر دقت کنیم تقلب، کم فروشی و کم کارینوعی دروغ است. تهمت نوعی دروغ است. پیمان شکنینوعی دروغ است؛ و متاسفانه دروغ هم اکنون تبدیل به عرف و هنجار شدهاست.
اگر دروغ نگوییتو را «پپه» می خوانند. باور کنید تجربه کردهام که برای دروغ نگفتن باید هزینه داد؛ یعنی خجالت کشیدهام که چرا دروغ نگفتهام!!! جدای از درک شهودی غیرقابل انکار، پژوهش های مختلف نیز چنین مسئلهای را تایید میکنند. در یک نظرسنجی در سطح تهران، اکثریت مطلق پاسخگویان، معادل ۹۹ درصد وجود دروغ در جامعه را تایید کردهاند. اکثریت پاسخگویان معتقدند که ۸۰ تا ۱۰۰ درصد از مردم راست نمی گویند. در پژوهش ملی ارزش ها و نگرش های ایرانیان نیز، رایج ترین ارزش اخلاقی منفیتقلب و کلاهبرداریشناخته شده با ۶۴٫۶ درصد؛ یعنیتصور جامعه ما از خودش اصلا تصور اخلاقینیست! جامعهای است که در آن تقلب و کلاهبرداری بالاست؛ یعنی دروغ خوراک روزانه من و شماست.
نام این بحران را بحران خجالتی مینامم؛ چون رکود، بیکاری، خشکسالی، پیر شدن جمعیت و همهاین بحران ها، خجالت ندارد؛ میشود آنها را فریاد کرد اما بحران خانواده و بحران جنسی چیزی است که بشود خیلی از آن صحبت کرد؟نمیشود در موردش آمارهای قطعی داد و نمیشود در موردش با کسانیکهاین مشکل را دارند مصاحبهتلویزیونی گرفت.
بعید میدانم با استفادهاز تحلیل محتوای سخنان مدیران ارشد، بتوان بیش از یک درصد توجه، اهمیت و تکرار این موضوع را تایید کرد. بهاین واقعیتها توجه کنید:
الف) نهادینه شدن چهار پدیده رقیب تشکیل خانواده (ازدواج سپید، روسپی گری، فحشا و ازدواجهای خیلی موقت (یک ساعته!) و روابط آزاد جنسی (فرازناشویی).
۵٫ اولویت های متعدد و گمراه کننده
آینده یک کشور را مسائلی رقم میزند که توسط مدیران ارشد آن کشور به عنوان «اولویت»شناسایی و سپس مدیریت میشوند. اگر کشوری به این جمع بندی برسد که باید در تامین کالاهای استراتژیک توانمند شود، آیندهاش ناشی از تصمیمات و اقداماتش در قبال آن مسئله اولویت دار خواهد بود. اگر کشوری مهارت کاری نیروی انسانی را اولویت تشخیص دهد، آن گاه آینده آن کشور تحت این اولویت تغییر خواهد کرد.
پیش از این، چهار بحران (بحران بی آبی، بحران دروغ، بحران بیکاری و بیکارگی و بحران جنسی) را برشمردم. از همهاین بحرانها بدتر، زمانی است که یک کشور، یک دولت – ملت یا یک سیستم اقتصادی – اجتماعی بزرگ، اولویتهای خود را به نادرستی تشخیص دهد. اما فکر کنم که این بحرانهاییکه برشمردم در اولویتها فراموش شدهاند.
– فرصت تبدیل ایران بههاب تجاری و ترانزیتی منطقه.
این پنج فرصت بینظیر هستند و برخی از آنها در حال از بین رفتن؛ مانند تبدیل شدن ایران بههاب تجاری و ترانزیتی منطقه.
چگونه میتوان نگاه راهبردی و استراتژیک و متعهد به برنامه را با حال بینی و روزمرگی مدیریتی در کشور جایگزین کرد؟
– دو راه حل وجود دارد: «تغییر گفتمانی»و «تاکید نخبگانی». اول این که گفتمان اجتماعی باید تغییر کند. روزنامهها و برنامههایتلویزیونی باید آینده را پر رنگ کنند. حتیشما اخبار ما را تحلیل کنید. ۹۹ درصد اخبار مربوط به گذشته و امروز است. حتی محتوای اخبار ما باید تغییر کند. روزنامه ها یک صفحه بهاخبار آیندهتخصیص دهند تا ذهن جامعه خیس بخورد و آماده تغییر افق از امروز و این ماه و امسال به ۵ سال و ۱۰۰ سال آینده شود.
دوم این که باید نخبگان شروع کنند به مخالفت با مردم! متاسفانه نخبگان ما هم مردمیشدهاند! بهاین معنا کهاز این که خلاف افکار عمومی حرفی بزنند در هراسند. نخبگان ما فکر میکنند که باید نمایندهافکار عمومی باشند. این صددرصد اشتباهاست. آن کار سیاسیون است. نخبگان نباید نمایندهافکار عمومی باشند؛ بلکه باید رهبر افکار عمومی باشند.
بنابراین باید نخبگان شروع کنند و از افق های بلندمدت تر صحبت کنند و آینده مستتر در وضعیت فعلی را به زبان مردم با آنان مفاهمه و مراوده کنند (Communicate). نخبگان باید تلاش کنند بهتعدادیکه دانشکدهتاریخ در کشور داریم، دانشکده آینده پژوهی داشته باشیم. ترکیب تاکید نخبگانی و تغییر گفتمانی – رسانهای، ما را تبدیل به ملتی هوشیارتر با افق نگاهی بلندتر خواهد کرد.