در چند سال اخیر رویهای در میان یک قشر فکری عمدتا تشکیل شده از شبهروشنفکران و سمپاتهایشان شکل گرفته است که به طور خلاصه اینچنین خروجیهایی دارد: «در ایام مناسک و مناسبتهای مذهبی با انتقاد از هزینههایی که برای این نوع مراسم و مناسک میشود و با به میان کشیدن آمارهای فقر و بیکاری و… بشدت به این روند اعتراض میکنند و از مومنین و مسلمین میخواهند به جای خرج کردن پولهایشان در این زمینهها به مستمندان و محتاجان کشور خود کمک کنند». در جمع سمپاتهای جریانهای شبهروشنفکری در ایران خاصه در میان فعالان در فضای مجازی افرادی از همه قشرها وجود دارند، خاصه در میان چهرههای عامهپسند و پوپولار که این روزها به سلبریتی معروف شدهاند. از بازیگر و کارگردان و تهیهکننده گرفته تا فوتبالیست و مجری ورزشی تا خواننده و آهنگساز و نوازنده و غیره و ذلک. در این جهان زیست درگیریها در سطحیترین لایهها در جریان است و اعتراضات و انتقادات به همین منوال بر سر ظاهریترین بروندادهای فعالیتهای مختلف اجتماعی متمرکز شده است. همین ویژگیهاست که ما را به استفاده از صفت شبهروشنفکری و سمپات شبهروشنفکری سوق داده است، چرا که در دنیای روشنفکران لااقل این حد از سطحیگرایی و در ظواهر متوقف شدن وجود ندارد و بهرغم تفاوتها و فاصلههایی که با این جریان از طرف جریانات درون گفتمان انقلاب اسلامی وجود دارد اما این راه را بر رعایت انصاف در این زمینه مسدود نمیکند. به هر حال این یک جنگ رسانهای است که همواره در ایام برگزاری حج، ایام عزاداری محرم، ایام اربعین حسینی، ماه رمضان و … به اوج میرسد و این سمپاتهای جریانات شبهروشنفکری که همانگونه که گفتیم در میان همه اقشار وجود دارند، از هیچ فرصتی برای بیان چندباره این نوع نقدنماهای سطحی به مذهب خودداری نمیکنند. البته همانطور که انتظار میرود این افراد به هیچوجه حاضر به گفتوگو و دیالوگ در این زمینهها نیستند و هر وقت طرفهای مورد هجومشان در دفاع از خود به اقدامی متقابل دست میزنند بشدت برآشفته میشوند. مثلا وقتی مشخص میشود ایرانیان بیش از آنچه تصور میشود به تایلند، گرجستان و ترکیه سفر کردهاند و تعداد این سفرها در سال هیچ با سفرهای زیارتی قابل قیاس نیست، با این استدلال که دین و مذهب با تفریح و شادی مردم مخالف است به مقابله با منتقدان این جریان عظیم خروج ارز از کشور برای مقاصد منکراتی عشق و حال میپردازند. این جماعت همین چند هفته پیش بساط نقد و نق خود را بر سر زائران اربعین پهن کرده بودند و خاصه بعد از زلزله کرمانشاه با شدت و حدت از خرجهایی که در مراسم اربعین از اموال عمومی شده است و در جریان زلزله از مردم کشور خودمان دریغ میشود سخن میگفتند و آه میکشیدند و فریاد میزدند.
حالا در فردای مشخص شدن هزینهکرد ۵۰۰ میلیون تومانی برای حضور لوئیز فیگو در برنامه نود، هیچیک از آنها اینجا و در عرصه رسانه و فضای مجازی از این سخن نمیگویند که چرا یک نهاد عمومی از جیب ملت ۵۰۰ میلیون به یک چهره ورزشی خارجی میدهد؟ از بد ماجرا برگزارکننده این مراسم خود یکی از همین سمپاتهای سرسخت شبهروشنفکری است. کسی که برنامه تلویزیونیاش پر بوده از مصادیق همنوایی با همان برداشتهای سطحی و نقدهای ماهوارهای که وصفشان رفت اما در جایی که برای ارضای حس همرنگ بودگی با جهان پیشرفته، ۵۰۰ میلیون تومان برای یکی ـ دو ساعت به لوئیز فیگو پرداخت شود ابدا ایرادی وجود نخواهد داشت. جالب آنجاست که نهتنها کشور در رکود اقتصادی عمیقی به سر میبرد و از طرفی در کرمانشاه زلزلهای آمده که با این اعداد و ارقام میتوان کمک شایانی به آنها کرد، در روز برنامه جناب فردوسیپور، همشهریهای وی در کرمان نیز زلزلهای ۱/۶ ریشتری را تجربه کردهاند و درگیر خسارات جامانده از آنند.
ایراد روشنفکرنماها فقط زمانی مطرح میشود که ملت مسلمان از اموال شخصی خود بساط قیمه نذری برای سیدالشهدا برپا میکند، اگرنه عادلخان فردوسیپور که موفق شده است لوئیز فیگو را در این بزنگاه تاریخی(!)- قرعهکشی جامجهانی- به ایران بکشاند، نهتنها مستوجب ملامت نیست، بلکه باید به جد و همپای اسطورههای ملی ایران از او تمجید و تقدیر کرد. در جهان پولسالار سرمایهداری هیچ امری خلاف آمد عادت نیست، صد البته اگر توان پرداخت بهایش را داشته باشید. اگر پولش را داشته باشیم میشود رئیسجمهور آمریکا را هم به میدان آزادی آورد و با او محلی رقصید. مگر همین اعراب همسایه سعودی فقط با ۵۰۰ میلیارد دلار قرارداد تسلیحاتی ترامپ و پیشتر از آن بوش پسر را به رقص شمشیر وانداشتند؟!
القصه! اگر پولش را داشتیم، نوش جانمان میبود و آن وقت میشد حسابی از عادلخان هیجانزده و به تپقافتاده بابت آوردن یک فوتبالیست معروف به برنامهاش تمجید کرد اما همه شواهد نشان میدهد ما حقیقتا پول این کارها را نداریم. شکی وجود ندارد که این صد هزار یورو و مابقی خرجهای خردهریز اطرافش از جیب مبارک ملت قهرمان ایران خرج شده است. در مملکتی که حاضر نیست برای حضور اندیشمندان و اهل فکر در رسانه بهای چندانی بپردازد، همین موفقیتهای خر رنگ کن حکم کیمیایی را دارد که مس ایرانی بودن و مهجور ماندن در عرصههای جهانی را به طلای رفتار بر اساس استانداردهای شیک جهانی تبدیل میکند. دولت ما در رتق و فتق امور زلزلهزدگان مانده است و برای این دولت بیچیز و این سیستم فشل و آن رسانه ملی که فریاد نداریاش چند سالی است گوش همگان را کر کرده است، این دست بریز و بپاشها مصداق همان ضربالمثل قدیمی است که آفتابه لگن ۷ دست ولی شام و ناهار هیچی!
مثلا میشد به جناب آقای نود گفت شما که هنر به خط کردن فیگوی پرتغالی را برای برنامه نود دارید خب! بدون اینکه این همه هزینه کنید او را ۳ ساعت در یک ارتباط تصویری روی آنتن برنامه زنده بیاورید تا هم از او استفاده کرده باشید و مخاطب را جذب کنید و هم ۵۰۰میلیون تومان خرج روی دست صداوسیما نگذارید! و البته ۲ بازیکن مهم ایران از جمله جواد نکونام و پژمان منتظری را به سخره نگیرید که ۲ ساعت نظارهگر گپ و گفت شما و لوئیز جان باشند و تحقیر ملی را از همین جا شروع کرده باشید.
فردوسیپور به نمایندگی از همه سمپاتهای شبهروشنفکر کشورمان حسابی در مقابل میهمان صد هزار یورویی، خود را از تک و تا انداخته بود. مرد جنجالی و پرادعای فوتبال ایران که همه را در برنامههای خودش به شکل واضحی از تک و تا میانداخت، در این مورد به شکل واضحی از تک و تا افتاده بود و گویی در مقابل عظمت این اتفاق بزرگ به پت پت افتاده بود. نمیدانم شاید بشود نامش را نوعی دل ضعفه! برای رقم خوردن این اتفاق بزرگ گذاشت. این حال عمومی همه این نوع سمپاتها و شبهروشنفکران است. همانهایی که از دوران رضا شاه در ایران همیشه نقش پررنگی داشتهاند و نهایت آمالشان پذیرفته شدن و خودی دانسته شدن در جهان پرزرق و برق و شبیه شدن هر چه بیشتر به آنهاست. نوعی پذیرش بیش از حد واقعگرایانه از پیرامونی بودن در نظم جهانی کنونی. بیش از حد بودن این واقعگرایی از آنجاست که نوعی انفعال در برابر واقعیتها را توجیه میکند نه برخورد فعال و مثبت با آنها را.
مثلا برخورد فردوسیپور پس از قرعه واقعا سخت کشورمان در جامجهانی از همان نوع برخوردهای بیش از حد واقعگرایانه و پاسخی که به طور مثال سردار آزمون به این همه نزده مردنهای امثال فردوسیپور داد، از نوع واقعنگری فعال بود. سردار آزمون به همه این تسلیمشدگان محض، تجربه خود با تیم روستوف روسیه را که در عوالم این عزیزان تیم ضعیف و نهچندان مطرحی است در پیروزی برابر تیمی مانند بایرن مونیخ آلمان یادآور شد که اگرچه بازی با اسپانیا و پرتغال سخت و نفسگیر خواهد بود ولی این از پیش باختن که مثلا ناشی از توجه به واقعیت قدرت بیشتر این دو تیم از تیم ایران است، نوعی کلبیمسلکی و تسلیم بیچون و چراست! صد البته کسی مثل سردار آزمون که قرار است در این آوردگاه به میدان برود به هیچوجه این تحقیر بزرگ و ترحم متعفن ناشی از آن را نخواهد پذیرفت. بیش از حد لازم واقعگرا بودن همان احساس ضعفی است که این روزها بر بسیاری از عرصههای حیات ما ایرانیان سایه افکنده است. از سیاست خارجی دولت تدبیر و امید گرفته تا عرصه ورزش و فوتبال. همه اینها هم ناشی از عقده حقارت جمعی شبهروشنفکر و سمپاتهایشان نسبت به جهان پیشرفته غربی است که یک وضعیت ژانوسی در برخورد با همه مظاهر تمدن غربی خاضعشان میکند و از سوی دیگر در برخورد با هر صدای ناهمنوایی در درون کشور، پرخاشگرانی تندخو از آنان میسازد.