در ابتدا باید این نکته را متذکر شد که چرایی تقلید، فرع بر پذیرش حقانیت دین و لزوم تبعیت از دستورات دینی است. بنابراین اگر شخصی در اصل حقانیت دین یا چرایی لزوم و تبعیت از دستورات دین، در شک و تردید به سر میبرد، سؤال از چرایی تقلید، سؤالی بیفایده است. زیرا برای چنین شخصی ابتدا باید حقانیت دین و لزوم تبعیت از دستورات دین که در حقیقت فرامین خداوند متعال به بندگان است اثبات شود، سپس برای او از چرایی تقلید بحث کرد.
اما مسأله پذیرش و حقانیت دین و مسائلی از این دست اصطلاحاً مسائلی اعتقادی است که اتفاقاً در این موارد، تقلید جایی ندارد و هر مسلمانی موظف است به فراخور حال و شرایط و ظرفیت و استعدادهای خود، به تحقیق پیرامون این مسائل بپردازد. در ابتدای تمامی رسالههای مراجع تقلید نیز آمده است که در اصول دین تقلید جایز نیست و شخص مسلمان در اصول دین، باید با تحقیق به آنها برسد. استاد مطهری(ره) با بیان اینکه در هیچ دینی به اندازه اسلام دعوت به تفکر و تحقیق در مسائل اصلی و کلان دینی نشده است، میفرمایند:
«ما چون فقط قرآن خودمان را مطالعه میکنیم و کتابهای دیگر را مطالعه نمیکنیم، کمتر به ارزش این همه تکیه کردن قرآن به تفکر پی میبریم. شما هیچ کتابی (نه مذهبی و نه غیر مذهبی) پیدا نمیکنید که تا این اندازه بشر را به تفکر سوق داده باشد؛ …. تفکر حتی عبادت شمرده میشود. مکرر شنیدهاید احادیث زیادی را که به این عبارت است: «تَفَکُّرُ ساعَهٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَهِ سَنَهً»؛ «تَفَکُّرُ ساعَهٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَهِ سِتّینَ سَنَهً»؛ «تَفَکُّرُ ساعَهٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَهِ سَبْعینَ سَنَهً» و ….گذشته از اینها، در اسلام اصلی راجع به اصول دین است که وجه امتیاز ما و هر دین دیگری ـ مخصوصاً مسیحیت ـ همین است. اسلام میگوید، اصول عقاید را جز از طریق تفکر و اجتهاد فکری نمیپذیرم. یعنی جنابعالی باید موحد باشی، خداشناس باشی؛ اما چرا خداشناس باشم، به چه دلیل؟ میگوید دلیلش را خودت باید بفهمی، این یک مسئله علمی است، یک مسئله فکری و عقلی است. …اسلام صریح میگوید: «لا الهَ الَّا اللَّه» یک مسئله است، این مسئله را تو باید با فکر خودت حل کنی؛ …رکن دوم اسلام چیست؟ «مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَّه»؛ اسلام میگوید این هم مسئله دیگری است که باز تو باید مثل یک دانشآموز حلش کنی، یعنی فکر کنی و آن را حل نمایی. معاد چطور؟ معاد را هم تو باید مثل یک مسئله حل کنی…پس این ادلّ دلیل بر این است که از نظر اسلام، نه تنها فکر کردن در اصول دین جایز و آزاد است یعنی مانعی ندارد، بلکه اصلا فکر کردن در اصول دین در حدود معینی که لااقل بفهمی خدایی داری و آن خدا یکی است، پیغمبرانی داری، قرآن از جانب خدا نازل شده است، پیغمبر از جانب خداست، عقلًا بر تو واجب است؛ اگر فکر نکرده اینها را بگویی، من از تو نمیپذیرم.
از همین جا تفاوت اسلام و مسیحیت بالخصوص و حتی سایر ادیان روشن میشود. در مسیحیت، درست مطلب برعکس است؛ یعنی اصول دین مسیحی، ماورای عقل و فکر شناخته شده است. اصطلاحی هم خودشان وضع کردند که «اینجا قلمرو ایمان است نه قلمرو عقل»؛ یعنی برای ایمان یک منطقه قائل شدند و برای عقل و فکر منطقه دیگری. گفتند: حساب عقل و فکر کردن یک حساب است، حساب ایمان و تسلیم شدن حساب دیگری است؛ تو میخواهی فکر کنی، در قلمرو ایمان حق فکر کردن نداری، قلمرو ایمان فقط قلمرو تسلیم است، در این جا حق فکر کردن نیست. ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ یکی اصول دین خودش را منطقه ممنوعه برای عقل و فکر اعلام میکند و دیگری نه تنها منطقه ممنوعه اعلام نمیکند، بلکه منطقه لازم الورود اعلام میکند که عقل باید در این منطقه وارد شود؛ اگر وارد نشود من چیزی را نمیپذیرم.»(مجموعه آثار، ج۲۴،صص۷۱-۳۶۹)
اما برای کسی که حقانیت دین و لزوم تبعیت از دستورات دینی پذیرفته شده است، مسأله چرایی تقلید را بدین نحو میتوان توضیح داد: همین که انسان با تحقیق و تفکر به این مسأله پی برد که جهان هستی خالقی دارد و این خالق نیز با حکمت و تدبیر بیپایان خودش فرامینی را برای بندگان و مخلوقین خودش وضع کرده است، آنها را به برخی مسائل و امورات امر کرده است و از برخی مسائل نهی کرده است؛ و بعد از آن پی برد به اینکه در ورای این جهان مادی قیامتی هست که بندگان در قیامت یا در بهشت الی الابد متنعم هستند، یا در دوزخ و عذاب ابدی وارد میشوند و سعادت یا شقاوت ابدی ما در گرو تبعیت از آن فرامین و دستورات هست، عقل حکم میکند که به این فرامین پایبند باشد و آنها را انجام دهد تا به سعادت ابدی برسد. و انجام دادن این فرامین مستلزم شناخت دقیق این فرامین است. بنابراین ابتدا انسان باید دقیقاً این فرامین را بشناسد، سپس با التزام عملی به این فرامین، به سعادت ابدی نائل آید. این فرامین اصطلاحاً «احکام شرعی» نامیده میشود.
در مرحله بعد، این فرامین و دستورات را خداوند متعال از طریق انبیاء برای بندگان نازل کرده است. و برای ما مسلمین، از طریق قرآن و احادیث رسولالله صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام فرامین یا احکام شرعی بیان شده است. از این رو منبع استخراج و کشف احکام کتاب (=قرآن) و سنت (=احادیث رسولالله صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام) میباشد. اگر انسان حتی یک مراجعه اجمالی به آیات و روایات داشته باشد، خود به این نتیجه میرسد که کشف احکام شرعی از آیات و روایات به سهولت ممکن نیست و دارای پیچیدگیهایی است. برای مثال، اولین سؤالی که به ذهن میرسد این است که آیا تک تک روایاتی که در منابع روایی وجود دارد، به طور قطع و یقین از ائمه علیهم السلام است و همه آنها از لسان مبارک معصومین خارج شده است یا خیر؟ و آیا ممکن است برخی روایات را نتوان به معصومین علیهم السلام منتسب کرد؟ یا برخی روایات، فقط مضمون کلیاش قابل انتساب به معصوم باشد و نه عین متن روایت؟ یا حتی با یک مراجعه اجمالی به روایات میبینیم، برخی روایات هستند که با هم تعارضهایی دارند و مضمونشان با هم اختلاف دارد.
در اینجا این سؤال به وجود میآید که آیا در این گونه موارد، دو روایتی که با هم تعارض دارد، مضمون هر دو آنها از معصوم صادر شده است یا خیر؟ اگر جواب خیر است، با چه ملاک و معیاری مشخص میشود که کدام یک از این دو روایت فرضی از معصوم صادر شده است و کدام یک خیر؟ اگر پاسخ بله است و هر دو روایت فرضی از معصوم صادر شده است، این مطلب چگونه قابل حل است که معصوم علیهم السلام که جز حق و حقیقت نمیگوید، در دو روایت مختلف، دو مطلب متضاد و متعارض را بیان کرده است؟ آیا میتوان بین محتوای این دو روایت فرضی که در نگاه اولیه مضمونشان با هم اختلاف دارد، اصطلاحاً «وجه جمعی» برقرار نمود یا خیر؟
یا سؤال دیگری که ممکن است مطرح شود این است که تمامی آیات و روایاتی که داریم، تا قیام قیامت باید مطابق آنها عمل شود یا برخی از آیات و روایات خاص همان زمان صدر اسلام بوده و امروزه دیگر کارایی ندارد؟ آیا عقل مستقل از وحی نیز توانایی کشف احکام شرعی را دارد یا خیر؟ اگر توانایی دارد، ساز و کار کشف احکام شرعی توسط عقل مستقل از وحی چگونه است؟ و مسائل و سؤالات دیگری که در مواجهه با آیات و روایات برای انسان به وجود میآید.
از این رو خود افراد در مواجهه اجمالی با آیات و روایات درمییابند که کشف احکام شرعی از منابع دین که کتاب و سنت باشد، نیاز به تخصص دارد و اینگونه نیست که هر کسی بتواند خودش قرآن و منابع روایی را در دست بگیرد و با مطالعه آنها به احکام شرعی برسد.
اگر به این نتیجه رسیدیم، عقلاً ۲ راه پیش روی ما وجود دارد:
۱٫ خودمان در این زمینه متخصص شویم.
۲٫ در امر دین و احکام شرعی به متخصصین امر رجوع کنیم.
راه اول را اصطلاحاً «اجتهاد» یا «تفقه در دین» مینامند و راه دوم را «تقلید». و از آنجایی که راه اول راهی طولانی و طاقت فرساست و همان گونه که تخصص پیدا کردن در هر زمینهای نیاز به ممارست و وقت کافی دارد و این گونه نیست که هر فردی در تمامی زمینهها تخصص لازم را داشته باشد، دین و شناخت دین نیز این چنین است و امری است تخصصی و کسب این تخصص نیز به مثابه تخصص در سایر زمینهها نیاز به وقت کافی و ممارست دارد.
بنابراین مشخص شد تقلید در حقیقت رجوع جاهل به عالم و متخصص در زمینه دین و مسائل دینی و احکام شرعی است. این رجوع جاهل به عالم در سایر زمینهها نیز اتفاق میافتد. همان طور که هنگام بیماری، افراد به طبیب مراجعه میکنند و مطابق نسخه طبیب عمل میکنند یا هنگام ساخت یک بنا به مهندس عمران و مهندس معمار مراجعه میشود و … در مسائل دینی و احکام شرعی نیز به متخصص امر که فقیه و مجتهد و مرجع تقلید باشد رجوع میشود و مطابق نسخه مرجع تقلید که اصطلاحاً «فتوا» نامیده میشود، عمل میشود.
در قرآن و روایات نیز به لزوم تربیت فقیه به منظور تقلید از آنان در امر دین اشاره شده است:
در سوره مبارکه توبه در آیه ۱۲۲ میخوانیم: «وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»؛ و شایسته نیست مؤمنان همگی [برای جهاد] کوچ کنند. پس چرا از هر فرقهای از آنان، دستهای کوچ نمیکنند تا [دستهای بمانند و] در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را ـ وقتی به سوی آنان بازگشتند بیم دهند ـ باشد که آنان [از کیفر الهی] بترسند!
علمای اسلام و مفسرین از این آیه بر جواز تقلید از متخصص دین یا همان فقیه استدلال کردهاند. (برای نمونه ر.ک تفسیر نمونه، ج۸، ص ۱۹۴)
در روایتی امام باقر علیه السلام به ابان بن تغلب که از اجلاء اصحاب است میفرمایند: «در مسجد بنشین و برای مردم فتوا بده که من دوست دارم مانند تو در بین شیعیانم وجود داشته باشند.» (رجال النجاشی، ص۱۰)
و روایات متعدد دیگری که در این زمینه موجود است.
امامان معصوم علیهم السلام همانگونه که برخی از اصحاب خاص خود را به حضور در مساجد و مراکز عمومی برای فتوا دادن و ارشاد مردم تشویق میکردند، سایر پیروانشان را نیز برای فراگیری مسایل شرعی به راویان حدیث یا یاران نزدیک خود مانند زراره بن اعین، یونس بن عبدالرحمان، ابان بن تغلب، زکریا بن آدم، محمد بن مسلم و ابوبصیر ارجاع میدادند. در عصر غیبت کبری نیز مسأله تقلید همواره در میان شیعیان مطرح بوده و در دورههای گوناگون کمتر در مورد ضرورت داشتن آن تردید شده است. به جز زمان حاضر که به دلیل غلبه برخی تفکرات و شبهات در بین مردم، خصوصاً در بین قشر جوان و تحصیلکرده، در این امر تشکیکات و تردیداتی به وجود آمده است که لازم است به استناد نقل و عقل به آنها پاسخ داده شود.
منبع: نشریه راه رشد وابسته به ستاد امر به معروف و نهی از منکر شماره ۱۸۷ (مرداد و شهریور ۱۳۹۶)