امام محمدباقر(ع) ضمن روایتی طولانی نقل میکند، امام حسین(ع) قبل از شهادتشان به اصحاب فرمود: «رسول خدا(ص) (به من) فرمود: ای فرزندم، همانا تو به زودی به سوی عراق سوق داده خواهی شد و آن زمینی است که انبیاء و اوصیای انبیاء با آن ملاقات کردند و آن زمینی است که«عمورا»نامیده میشود؛ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّکَ سَــتُسَاقُ إِلَی الْعِرَاقِ وَ هِیَ أَرْضٌ قَدِ الْتَقَی بِهَا النَّبِیُّونَ وَ أَوْصِیَاءُ النَّبِیِّینَ وَ هِیَ أَرْضٌ تُدْعَی عَمُورَا». (الخرائج و الجرائح قطب راوندی، ج۲، ص۸۴۸؛ مختصرالبصائر، ص۱۳۹) بر اساس این روایت پیامبر(ص) میتوان فهمید خداوند تمام پیامبران و اوصیای آنها را از کربلا عبور داده است که در این رفتار حتماً حکمتهایی نهفته است که باید در فرصتی دیگر به آن پرداخت.
در منابع روایی شیعه مثل جلد ۴۴ بحارالانوار علامه مجلسی، برخی از داستانهای مربوط به گذر برخی پیامبران(ص) از کربلا و آشنایی ایشان با ماجرای امام حسین(ع) نقل شده و نعمتالله جزائری همین روایات را در کتاب «ریاضالأبرار» آورده است. سید جزائری از شاگردان علامه مجلسی است که در فقه و حدیث و روایات و تفسیر و سایر علوم متداوله مهارت داشت. اکثر اصحاب تراجم علما، وی و خاندان و نیاکان و نوادگان او را در ردیف اعلام بزرگ شیعه ذکر کردهاند. محدث قمی ضمن شرح مفصلی از حالات و مقامات او مینویسد او در شب جمعه بیست و سوم شوال سال ۱۱۱۲ در قریه جایدر( جزائر) وفات کرد.
علامه مجلسی به سند مرسل نقل میکند:
«هنگامی که حضرت آدم علیهالسلام به زمین هبوط کرد حضرت حواء را ندید، آن حضرت برای یافتن حواء شروع به جستجو کرد. موقعی که عبور آن بزرگوار به کربلا افتاد بدون جهت اندوهگین و نفس در سینهاش تنگ شد. وقتی به محل شهادت امام علیهالسلام رسید، پای مبارکش صدمه دید و خون از آن جاری شد و سر مقدس خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: بار خدایا! آیا گناهی از من سرزد که تو مرا عقاب کردی؟ زیرا من کلیه زمین را گشتم و دچار چنین مصیبتی که در این زمین دیدم، نشدم.
خطاب رسید: یا آدم، گناهی از تو صادر نشده. ولی چون فرزندت حسین علیهالسلام به ظلم در این زمین شهید میشود، لذا خون تو جاری شد تا با خون حسین موافقت کرده باشد. حضرت آدم علیهالسلام فرمود: آیا این حسین پیغمبر است؟ خطاب آمد: نه، ولی سبط حضرت محمّد است. حضرت آدم گفت: قاتل این حسین کیست؟ خطاب شد: یزید قاتل آن حضرت است که اهل آسمانها و زمین او را لعنت خواهند کرد. حضرت آدم به جبرئیل گفت: من چه بگویم؟ فرمود: یزید را لعنت کن؛ حضرت آدم چهار مرتبه یزید را لعنت کرد. سپس چند قدمی راه رفت تا به عرفات رسید و حضرت حواء را در آنجا یافت.
أَنَّ آدَمَ لَمَّا هَبَطَ إِلَی الْأَرْضِ لَمْ یَرَ حَوَّاءَ فَصَارَ یَطُوفُ الْأَرْضَ فِی طَلَبِهَا فَمَرَّ بِکَرْبَلَاءَ فَاغْتَمَّ وَ ضَاقَ صَدْرُهُ مِنْ غَیْرِ سَبَبٍ وَ عَثَرَ فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ الْحُسَیْنُ حَتَّی سَالَ الدَّمُ مِنْ رِجْلِهِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی هَلْ حَدَثَ مِنِّی ذَنْبٌ آخَرُ فَعَاقَبْتَنِی بِهِ فَإِنِّی طُفْتُ جَمِیعَ الْأَرْضِ وَ مَا أَصَابَنِی سُوءٌ مِثْلُ مَا أَصَابَنِی فِی هَذِهِ الْأَرْضِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ یَا آدَمُ مَا حَدَثَ مِنْکَ ذَنْبٌ وَ لَکِنْ یُقْتَلُ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ وَلَدُکَ الْحُسَیْنُ ظُلْماً فَسَالَ دَمُکَ مُوَافَقَهً لِدَمِهِ فَقَالَ آدَمُ یَا رَبِّ أَ یَکُونُ الْحُسَیْنُ نَبِیّاً قَالَ لَا وَ لَکِنَّهُ سِبْطُ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ فَقَالَ وَ مَنِ الْقَاتِلُ لَهُ قَالَ قَاتِلُهُ یَزِیدُ لَعِینُ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ آدَمُ فَأَیُّ شَیْءٍ أَصْنَعُ یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ الْعَنْهُ یَا آدَمُ فَلَعَنَهُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ وَ مَشَی خُطُوَاتٍ إِلَی جَبَلِ عَرَفَاتٍ فَوَجَدَ حَوَّاءَ هُنَاک.