به گزارش رامسرنوین به نقل از فارس، حجتالاسلام استاد حسین انصاریان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی در ادامه مجالس سخنرانیهای خود، در ماه صفر به سخنرانی در مسجد جامع ایلام پرداخته است. بخشی از مهمترین سخنان این استاد فرزانه را در ادامه میخوانیم؛
روایتی که مورد توجه بزرگترین علمای شیعه، مخصوصاً علمای اهل معرفت و اهل دل قرار گرفته و شخصیتهای عظیمی همانند شیخ بهایی(ره) در پانصدسال پیش در کتاب «اربعین» خودشان نقل میکنند و بخش چهارم روایت را با ده نگاه مورد بحث قرار میدهند. عقیده چنین شخصیتهایی دربارهٔ این روایت، این است که این روایت راهی از انسان بهسوی خداست که اگر کسی سالک این راه شود، حتماً به کمال و مقام «خلافت عنِ الله» براساس «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً» دست پیدا میکند.
شاید برخیها تصور کنند که «انی جاعل فی الارض خلیفه»، مخصوص یکنفر بوده است؛ اما شکل آیه و ادبیات آیه جلوی این فکر را میگیرد؛ اولاً مقام خلافت که بهمعنی نایبمَنابی است، معنی آن این نیست که در زمین «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»، خدا میخواسته نایبمَناب ذات قرار دهد؛ بلکه معنی آن این است که میخواسته نایبمَناب صفات قرار دهد. یک موجودی را خلق کند و به او استعداد، قدرت و توان دهد که در حدّ گنجایش خود، چقدر قدرت تحقق نایبمنابی دارد و در همان حد، نایبمناب صفات حق شود.
در قرآن، دعاها و روایات ملاحظه میکنید که یکی از صفات حضرت حق «رئوف» است. رئوف صیغهٔ مبالغه است، یعنی در کمال مهرورزی؛ «رحیم» یکی دیگر از صفات خداست یعنی مهرورز که همهٔ موجودات در معرض تابش رحمت او هستند و احدی از موجودات هم نمیتواند خودش را از روبهروبودنِ تابش رحمت برگرداند که نور رحمت به او نتابد، مگر انسان و جن؛ غیر از این دو، میلیاردها میلیارد از موجودات روبهروی تابش رحمت عام حق اند و انسان هم روبهروی رحمت عام است، اما رحیمیّت خاص او که قویترین تابش را دارد و چه کارها که برای دنیا و آخرت انسان نمیکند، انسان و جن میتوانند از این روبرگرداند و اصلاً خودش را از این رحمت گم کند که به او نتابد. این گمشدن را در قرآن به ضلالت تعبیر میکند.
«ضلّ» یعنی گم شد که ما میگوییم گمراه شد یعنی راه را گم کرد. این بیچاره هم اول خودش را گم کرده و از شناختِ خودش محروم شده است، «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوااللَّهَ»، خودش را یادش رفته و بالطبع نیز خدا را یادش رفته و یک موجود گم شده گردیده، خودش را نمیفهمد، علم به خودش ندارد، نادان به خودش است و چون خودش را نمیفهمد، در برابر موج هر فسادی راحت قرار میگیرد و هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد و جهت دفع فساد را هم ندارد. عجیبتر اینکه خداوند در سورهٔ اسراء میفرماید: آلودهٔ به هر فسادی است، ولی «یحسبون انهم یحسنون صنعا»، وقتی مینشینی و با او صحبت میکنی که اینهمه فساد! میگوید: کدام فساد؟ من خیلی هم خوب زندگی میکنم! یعنی نادانی و بیمعرفتی و گمشدنِ از خویش، اینقدر به او حاکم است، و قرآن مجید میفرماید: وقتی جدی میگوید، زندگی، فکر و عمل من خوب است، یعنی «ضال، گمشده» است.
«یُضِلٌّ مَن یَشَآءُ» را زیاد در قرآن میبینید، معنی «یُضِلٌّ مَن یَشَآءُ»، یعنی گمشدن و گمراه شدنش کار منِ خدا بوده و او را من گمراهش کردهام. یعنی خداوندی که رحمت و لطف بینهایت است و خودش که میخواهد کل فعل خودش را از ازل تا ابد در قرآن بیان کند، صریحاً میفرماید: «بیده الخیر»، خیر پیش من است و از من هم جز خیر صادر نمیشود، پس چطور در آیات دیگر میفرماید او را من گمراه کردهام! «یضل»، یعنی اینطور نیست که منِ خدا او را نسبت به خودش گم داده باشم بلکه خودش باعث گمراهی خود میشود.
حتی اینطور نیست که توجه نداشته باشد که مملوک، عبد و مُردنی است، پرونده، قیامت، برزخ و حساب دارد. وقتی کسی از خودش گم میشود، اصلاً و ابداً به این معانی کمترین توجهی ندارد و به پیغمبر(ص) هم میگوید: با او صحبت نکن که فایدهای ندارد! «ذرهم»، این انسانها را رها کن و برای آنها وقت نگذار! او نمیخواهد هدایت شود؛ هم لجباز است، هم مسخرهکننده است و هم آلودگیِ کِبر باطنی در برابر حق دارد. یک معنیِ «ضالّ» و «یضلّ» این است که نخواست، من که زوری نمیتوانستم و نمیخواستم رحمت خودم را در حلق وجودش بریزم! رودرروی من ایستاده و میگوید نمیخواهم، نه خودت را میخواهم و نه صفاتت را، خدا هم میگوید: زور نیست.
خداوند محبت بنده را به زور نمیخواهد
خداوند می فرماید: «لا اکراه فی الدین»، وقتی بنده میگوید: تو را نمیخواهم، محبتت را نمیخواهم، رحمتت را نمیخواهم، احسانت را نمیخواهم، دنیایی که تو برای من میخواهی بسازی نمیخواهم، آخرتت را نمیخواهم، من هم رهایش میکنم و هیچ زور و تحمیلی در کار نیست! من اصلاً اینجوری با هیچ بندهای معامله نمیکنم. آن بندهای که در حدّی – حالا با علم، با شنیدن از زبان بینایان، با دقت در آیات – من را شناخته و من را میخواهد، هرگز او را رها نمیکنم و من هم او را میخواهم، «یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ»، او من را میخواهد و من هم او را میخواهم، اینجاست که تابش رحمت من بر او، در حدّ سِعهٔ وجودیاش فرا میگیرد؛ حالا خلیفه که میگویم، یعنی نایبمناب صفات من است. حالا کسی صفات من را نمیخواهد و نمیخواهد از من انرژیِ صفاتی بگیرد، من کاری با او ندارم، برود!
به انبیاء هم میگفت در عذاب اینها هم عجله ای نداشته باشید، اینها که از دسترس قدرت من خارج نیستند و در دایرهٔ حکومت من هستند: «ولا یمکن الفرار من حکومتک»، اصلاً شتاب نکنید؛ یعنی زودی نفرین نکنید که من اینها را از بین ببرم. اینها برای من هزینهای ندارند و از دسترس قدرت من هم خارج نیستند. کل مخارجی که در حق اینها میکنم، یک مقدار آب و علف است که دارم به همه حیوانها میدهم. اینها هم در بغل حیوانها «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»، کنار گاو و شتر و دیگر حیوانات بنشینند و مقداری آب و علف هم بخورند، از خزانه من که کم نمیآید. به خودشان هم بگویید که در آمدنِ عذاب من عجله نداشته باشید و ننشینید و با مسخره بگویید: «وَ یقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کنْتُمْ صٰادِقِینَ» ای انبیا! اگر راستگو هستید و ما را به عذاب تهدید کردید که زمین دهان باز میکند و همهتان را فرو میبرد، صیحهٔ آسمانی نابودتان میکند، ابرِ صاعقهزا شما را از بین میبرد، هفت شبانهروز باد میوزد که حتی یک آجرِ خانههایتان را نمیگذارد بماند، کِی هست؟ به مسخرهشان گوش ندهید و به آنها هم بگویید: چه عجلهای دارید که نابود شوید؟ حال چهار روز هم بمانید و آب و علفی را که من در کرهٔ زمین ریختهام، بخورید.
مقام نایبمنابی برای کل انسانها رقم خورده است، با توجه به این آیه «جاعل فی الارض خلیفه». رقم نایبمنابی به پیشانیِ وجود هرکسی خورده است؛ «جاعل» اسم فاعل است و معنی مضارع آن را میدهد، «جاعل» یعنی من همواره و پیوسته تا این خیمهٔ دنیا برپاست، نایب مناب برای خودم قرار میدهم. این نایبمناب قراردادنش پیوسته است و با یک آدم ابوالبشر قطع نشد که فقط او خلیفه باشد؛ عظیمترین شخصیتها را در کنار او آفرید که قابل مقایسه با آدم نبودند.
وجود مبارک رسول خدا(ص) جهانی است، حقیقت وجودیهٔ او ذرهٔ اول هستی است و کل عالم هستی هم شعاعِ این ذرهٔ اول هستند؛ یعنی کل موجودات عالم بر سر این سفره نشستهاند و تمام هستی مهمان پیغمبر هستند؛ اگر بگوییم مقام خلافت به انسان مختص است، معنی آن این نیست که کسی که همهٔ هستی است، مقامش از آدم پایینتر است و ایشان خلیفهٔ خدا نیست، آنهم مقامی که با مقام پیغمبر قابل مقایسه نیست.
«جاعل» یعنی کار من کار دائمی است و کار تعطیلبردار نیست، کلمهٔ «خلیفه» هم نکره است و معنی جنس میدهد؛ یعنی هر مرد و زنی را از جنس انسان خلق میکنم، استعداد خلیفهشدن به او میدهم. خداوند در آخر سورهٔ توبه دو صفت بیان میکند: «رئوف»، صیغهٔ مبالغه است، یعنی بسیار مهرورز؛ «رحیم»، صفت مشبّهه است، یعنی وجودی که رحمت در آن ثابت است، رد نمیشود و تا ابد منبع رحمت است.
انسانی میتواند در صفت رئوف و رحیم – بهعنوان نمونه – نایبمناب او شود؟ این داوری خود پروردگار مهربان عالم دربارهٔ پیغمبر است که میفرماید: «لَقَدْ جٰاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» ﴿التوبه، ۱۲۸﴾، این تعریف خدا از پیغمبر است که حبیب من رئوف است، من رئوف هستم و او در خودش تجلی داده و او هم رئوف است؛ من رحیم هستم، حبیبم هم رحیم است؛ الّا بین من و حبیبم یک فرق است و آن، این است که من خالق هستم و رئوفیت و رحیمیت در ذات من است، پیغمبرم مخلوق است و رئوفیت و رحیمیت را از من کسب کرده است. اشتباه نکنید که او را با من یکی کنید! او مخلوق است و من خالق هستم. رئوف و رحیم در ذات من است، ولی رئوف و رحیم را حبیب من از من کسب کرده است.
دو گروهی که جهنمی خواهند شد
بدانید با این آیاتِ قرآن، با این روایات، با این دستورات، در حال حاضر یکسوم جاده را طی نکردهایم. ما هنوز اندر اول وصف تو ماندهایم، درحالی که در این فرصت پنجاه-شصتساله و هفتادساله، ما کل جاده را باید طی کنیم و اگر نکنیم، در قیامت عقب میمانیم؛ نه اینکه به جهنم برویم، من اصلاً اعتقادی به جهنمیشدن شما ندارم. دو طایفه در قیامت جهنمی هستند که آنها را در دعای کمیل با قسم و با یقین معرفی کرده است:
«فبالیقین اقطع لو لا ما حکمت به من تعذیب جاحدیک»، یک گروهی که امیرالمؤمنین(ع) میگویند یقیناً جهنمیاند، آنهایی هستند که در این دنیا از زمان قابیل تا برپا شدن قیامت به مسخره نشستهاند و میگویند، جهان، خدا ندارد! هیچ دلیلی هم برای حرفشان ندارند و فقط میگویند خدا وجود ندارد. حال چرا باید به جهنم بروند و دائمی هم در جهنم باشند؟ چون اینها شاخدارترین دروغ عالم را گفتهاند. هیچ دروغی در این عالم بالاتر از این نیست: فدایش شوم! من چهچیزی را فدایش بشوم؟ گاهی من هم به اشتباه روی منبر میگویم؛ اگر بنا باشد من آمادگی فداییشدن داشته باشم، باید فدای غلام سیاهش شوم و نه خودش؛ خودش که حدّش حدّ عظیمالعُظَمایی است. اما راستگویان عالم مثل ابیعبدالله(ع) میگویند: «عمیت عین لا تراک»، کور باشد آن که تو را نمیبیند! تو نیستی؟ پس اینهمه جلوهها در این عالم از کجاست؟ منشأ آن کجاست؟ مبدأ آن کجاست؟
پیغمبر روایت جالبی در سفارش به همهٔ ما دارند و می فرمایند: آنها که می گویند فدایت شوم، در حقیقت دروغی بزرگ میگویند، در قیامت اهل جهنم هستند، حضرت میفرمایند: «جاحدیک»، آنهایی که منکر تو هستند، «و من اخلاد معاندیک»، یک عدهای هم میدانند که عالم خدا دارد، ولی با تو دشمن هستند و از تو خوششان نمیآید، به او هم بگویی تو خدا را انکار میکنی؟ میگوید: خیر! پس چرا نماز نمیخوانی؟ چرا روزه نمیگیری؟ چرا آدم خوبی نیستی؟ چرا آدم منظمی نیستی؟ چرا آدم پاکی نیستی؟ چرا با پول درآوردن و خرجکردنْ درست برخورد نمیکنی؟ میگوید: خوشم نمیآید! با جلوههای پروردگار کینه دارد. این دو گروه جهنمی خواهند شد.
با توجه به ارزیابی امیرالمؤمنین(ع)، اصلاً اعتقادی ندارم که شما، من، امثال من و شما در دنیا، در قیامت جهنمی باشند. امیرالمؤمنین(ع) هم اعتقاد ندارد که امثال شما جهنمی باشند: «ولیت شعری یا الهی»، ایکاش میدانستم! این یک حرف زیبایی است، نه اینکه نداند؛ بلکه قصد دارد با معشوق عشقبازی کند، «اتسلط النار علی وجوه خرت لعظمتک ساجده»، در قیامت به آتش دوزخ دستور میدهی که بر چهرهٔ من مسلط شود؟ آنهم چهرهای که شصتسال با میل خودش و با تواضع آمده و خودش را روی خاک گذاشته و گفته است: «سبحان ربی الاعلی و بحمده».
چهرهای که گاهی شبها که زن و بچه خواب بودند، در یک اتاق دیگر آمده، سرش را در گوشهٔ تاریکی به دیوار گذاشته، زار زده و اشک روی این چهره ریخته و گفته است: خدایا! بد هستم، ضعیف هستم، بد کردم، آتش را به این قیافه مسلط میکنی؟ «و علی السن نطقت بتوحیدک صادقه»، زبان من که تا در دنیا زنده بودم، به زن و بچهام میگفتم خدا، به رفیقم میگفتم خدا و مدام به همه میگفتم خدا توفیق دهد، درست میشود؛ خدا عنایت کند، به آتش دوزخ میگویی به این زبان چیره شو و او را ول نکن؟ «وعلی جوارح سعت الی اوطان تعبدک طائعه»، من که چشمم، گوشم، زبانم، دستم، شکمم، پایم در سرزمین عبادت تو رفتوآمد داشته است، آتش را به این اعضا و جوارح مسلط میکنی؟ میگوید: «ماهکذا الظن بک»، علی به تو اصلاً چنین گمانی ندارد!
پروندهٔ ما جدای از پروندهٔ جهنمیهاست، اما این مدتی که به ما فرصت داده، باید تمام جاده را برویم و نیمهکاره نشود! یکسوم نشود که مرگ ما برسد و ما را ببرند. آن انسان الهی، زینالعابدین(ع) به پروردگار میگوید: اگر من همهٔ راه را نروم و بمیرم، هفت طبقهٔ جهنمت یکطرف در عذاب و عِتاب تو یکطرف که برگردی و به من بگویی: من که همه نوع امکانات به تو دادهام، چرا همهٔ جاده را نیامدهای؟ این عذابش برای من از کل جهنم سنگینتر است و من طاقت شنیدن عِتاب تو را ندارم! حالا از من بگذر، اما در قیامت به من نگو چرا!
متخلق به اخلاق خداوند شویم
«تخلقوا باخلاق الله»، بیایید و متخلق به اخلاق او شوید، مؤدب به آداب او شوید؛ ببینید او «رحیم» است، شما هم رحیم شوید؛ «رئوف» است، شما هم رئوف شوید؛ «رزاق» است، شما هم نانرسان شوید؛ «کریم» است، شما هم دستتان گشاده باشد؛ «سخی» است، شما هم سخی باشید و بخیل نباشید؛ «عَفُو» است، بسیار با گذشت است و صدها بار از خودت گذشته، تو هم از بندگانش گذشت کن! لجبازی نکن، گریبان نگیر، داد نکِش، کار رفاقت سیساله را به طلاق نکِشان! «تخلقوا باخلاق الله». این نایبمنابی یعنی آراستهشدن به صفات او و آن که کل صفات در آینهٔ وجودش منعکس میشود، او انسان کامل «خلیفه الله فی الارض و السماء و الاضمان و فی الملکوت و فی الملک و فی الباطن و فی الشهود»
است.
مُلک و ملکوت زیر چتر خلافت فاطمه(س) زندگی میکنند
خلیفهٔ کلْ خلافت کلیه الهیه دارد، خلیفهٔ در زمین، آسمان، ملک، ملکوت و شهود است، در باطن است و بقیهٔ خلیفهها در زیر پَر او قرار دارند و از او انرژی میگیرند؛ برای ما خلافت جزئیه است و این نوع خلافت را انبیای الهی دارند و ائمه(ع) هم همینطور. در جنس زنان عالم هم آن که خلافت کلیهٔ الهیه را بر زمینیان، بر مُلک، بر ملکوت، بر شهود و بر باطن دارد که برای خودم مثل روز روشن است و با دلیلِ آیات و روایات ثابت است، وجود مبارک صدیقهٔ کبراست. مُلک و ملکوت زیر چتر خلافت او زندگی میکنند، اگر خدا او را خلق نکرده بود، حسین، حسن، زینب، زینالعابدین، امام باقر و امام صادق هم نبودند، تمام خلفای الهی زیر چتر او هستند.
امام باقر(ع) میفرمایند: اگر ۱۲۴ هزار پیغمبر به درِ خانهٔ پیغمبر صف میکشیدند، اولی آنها دَر میزد و پیغمبر(ص) به دم دَر میآمدند و میدیدند ۱۲۴ هزار نفر صف کشیدهاند: کارتان چیست؟ به خواستگاری زهرا آمدهایم! جواب میدادند: هیچکدام از شما همکفو دختر من نیستید و خدا برای دختر من اختصاصاً یکدانه هموزن آفریده که آنهم علی(ع) است. این خلافت کلیه، الهیه، ملکیه، ملکوتیه، شهودیه، باطنیه است، نه اینکه نعوذبالله انبیای الهی در کنار زهرا موجودی معمولی بودند، آنان بسیار والا بودند، اما معنی حرف امام باقر(ع) این است که اگر من او را به هر کدام از شما شوهر بدهم، حسینی و حسنی بهوجود نمیآید، این را باید به یکی شوهر بدهم که یازده مسیح از او بهوجود بیاید.
اگر در این معارف دقت کنیم، به اینجا میرسیم که تمام آنهایی که شعاع خلافت در آنها از استعداد به قوه و فعلیت رسید، علتش این بود که قلب را به یک آینهٔ صاف تبدیل کردند و روبهروی صفات حق گرفتند، شعاع صفات در آن قلب افتاد و آنها دارای مقام خلافت کلیهٔ الهیه شدند؛ آینه اگر کوچکتر باشد، مقام خلافت مقداری محدودتر است، قلبها همه آینهها هستند؛ هرچه هست، همینجاست و اول باید به دل پرداخت. ما دل را که به آینه تبدیل کنیم و تمام کدورتها و پردههای ضخیم حسادت، حرص، بخل، کبر، ریا و از این قبیل پردههای ضخیم را از روی دل برداریم، ظهور آن بهصورت آینهای میشود که آفریده شده که روی آن اینهمه پرده انداختهاند.