چه طور با حضرت امام (ره) آشنا شدید؟
آشنایی با امام حداقل برای بنده دو مرحله دارد: مرحله اول سال ۱۳۴۱ آشنایی با اعلامیه ها، بیانیه ها و نوار سخنرانی های ایشان بود.
آن زمان که در ساری مشغول تحصیل علوم دینی بودیم و هم خواندن بیانیه امام را می فهمیدیم و هم از زبان مدرسین خودمان اهمیت جایگاه امام در حوزه علمیه قم و هوشیاری امام در مسائل سیاسی و آینده نگری امام را از زبان استادان می شنیدیم.
یادم می آید اولین بار استادمان مرحوم آیت الله سید رضا سعادت وقتی اعلامیه امام پیرامون تحریم شرکت در رفراندوم شاه را نگاه می کرد و می خواند، به یکی دیگر از هم قطاران خود که مرحوم حاج سید مصطفی صدوقی بود، گفت: «حاج آقا روح الله محکم به میدان آمد، قضیه خیلی جدی است.» این تعبیر ایشان یک حساسیت در ذهن ما ایجاد کرده بود که بیانیه های امام را به دقت مطالعه کنیم و کار به جایی رسیده بود که در همان ایام چون دستگاه تکثیر نداشتیم و چاپخانه هم با ما همکاری نمی کرد، به ناچار جمعی از طلبه ها که بنده هم در میان آنها بودم، شب ها می نشستیم و با استفاده از کاربن پاک نویس می کردیم و قبل از اذان صبح هم می بردیم دم مساجد، حمام ها و اماکن عمومی برای اطلاع عموم مردم نصب می کردیم.
اما مرحله بعدی آشنایی با امام حضوری بود، در سال ۱۳۴۲ زمانی که امام از زندان آزاد شده بودند، یک سفر قم محضرشان شرفیاب شدیم و آنجا آغاز آشنایی نزدیک با حضرت امام (ره) بود.
آیا در درس حضرت امام هم حضور داشتید و ایشان را می دیدید؟
بله، بعد از تبعید امام از قم به ترکیه و از آنجا به نجف، ما هم به طور قاچاقی چند ماه بعد به نجف رفتیم، لذا در طول ۶ سال که من در نجف توفیق تشرف داشتم، طبعاً هر ۲۴ ساعت حداقل یک بار امام را می دیدیم البته بعد از ۲ سال و نیم اول هم وارد درس حضرت امام شدم، ۳ سال در محضر ایشان در درس خارج مکاسب استفاده کردم و در همین خلال بود که بحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی را در سال ۴۸ مطرح کردند و ما جزو طلاب جوانی بودیم که در بحث ایشان حضور داشتیم.
چه سالی و چطورحضرت امام به شما اجازه امور حسبیه را دادند؟
این بر می گردد به سال ۱۳۴۸ و علت آن هم این بود که برادرم برایم نامه نوشت، از بی تابی مادرم و فوت پدرم گفت. برادرم نامه می نوشت که مادرم دائماً بی تابی می کند تا شما برگردید.
خوب در برابر بی تابی مادر، من هم واقعاً مضطرب شده بودم و تصمیم گرفته بودم برگردم.
برای آیتالله سید جعفر کریمی که ایشان هم در درس امام شرکت داشتند، ماجرا را تعریف کردم و گفتم اگر برگردم شاید دیگر موفق به برگشتن به نجف نشوم و عرض کردم من مقلد آیت الله حاج سید محمود شاهرودی هستم و همان طور که شما می دانید سن ایشان بیش از ۹۰ سال است، بنا دارم اگر ایشان به رحمت ایزدی پیوستند، از حضرت امام تقلید کنم، اگر حضرت امام مصلحت می دانند اجازه امور حسبیه را به من مرحمت کنند.
ایشان هم شب رفت به حضرت امام گفت، مرحوم امام هم با دست خط خودشان بنا به شناختی که داشتند، به بنده اجازه امور حسبیه را دادند.
آیا برگشتید؟
نه؛ بعد از اجازه حضرت امام باز هم مستاصل و سرگردان بودم، یک شب رفتم حرم امام علی (ع) و دلشکسته با خدا نجوا کردم و از او خواستم به آبرو و منزلت امام علی (ع) مرا کمک کند، بعد از حرم که بیرون آمدم، به دلم افتاد برای اطمینان خاطر از آیت الله سید محمود شاهرودی، مشورت و کسب تکلیف کنم.
نزدشان رسیدم و گفتم که طلبه مازندرانی هستم و ماجرا را برایشان بیان کردم، گفتم که من الان متحیر ماندم که آیا ادامه تحصیل دهم یا برگردم؟
ایشان ابتدا مطالبی بیان فرمودند و گفتند که اگر می توانی بمان و درس بخوان و یا اگر نمی توانی تحصیل کنی برگرد و بیشتر از این مادرت را اذیت نکن. بعد ایشان از روند تحصیل بنده و اینکه در کلاس چه کسانی حاضر می شوم جویا شدند. نهایتاً گفتند به مادرت نامه بنویس، بنویس که سید محمود سلام می رساند و سید محمود خواهش می کند که شما اجازه بدهید اینجا بماند، من همان شب آمدم خانه و برای برادرم نامه نوشتم و از دیدار خود با آیت الله شاهرودی و پیغام او برایش گفتم.
این نامه را فردا پست کردم اما قبل از آنکه نامه ام برسد به مازندران، ۱۵ روز بعد، نامه برادرم را دریافت کردم که تاریخ آن گواهی می داد که زودتر نوشته شده است و در آن آمد بود که مادر آرام شده و گفتند که اگر می خواهد بماند، بماند. این شد که من ماندم و بعد از ۲ سال در قضیه تفسیری ها که طلاب ایرانی را اخراج می کردند، من هم برگشتم.
بعد از اینکه برگشتم مادرم به من گفت که آن ایام من بی تابی می کردم، یک شب در خواب دیدم که درب حیاط خانه را می زنند، درب حیاط را بازکردم، دیدم یک سیدی پیرمرد با عمامه سیاه پشت در ایستاده، من خودم درب را باز کردم، گفتم بفرمایید، یادم نبود که پدرت فوت شده، پدرت را صدا می زدم و می گفتم فلانی بیا مهمان داریم. ایشان پشت درب گفتند که اگر دوست داری مهمان شما شوم پس اجازه بدهید که علی آقا پیش ما بماند، مادرم می گفت من در همان حالت از خواب برخواستم و فردا صبح به برادرت گفتم که این نامه را برایت بنویسد.
چه سالی شما حکم اجتهاد را دریافت کردید؟
سال ۱۳۴۸ بود که ۲ حکم اجتهاد دریافت کردم، یکی حکم اجتهاد از آیت الله سید محمود شاهرودی و دیگری از آیت الله حاج سید عبدالله شیرازی گرفتم.
وقتی که از نجف برگشتید، مشغول چه کاری شدید؟
وقتی که بهمن ۱۳۵۰ از نجف برگشتم، کار اصلیام تدریس علوم دینی و حوزوی شده بود، کنار مسجد محلمان (کلاگرمحله جویبار) چند تا حجره زدم و طلاب دینی پرورش می دادم و گاهاً منبر می رفتم و به اقتضای زمان هم سخنرانی سیاسی می کردم که به طبع آن ساواک مرا احضار و دستگیر می کرد.
طوری شده بود که اواخر سال ۵۶ شورای تأمین استان تبعید بنده به بندرعباس را را مصوب کرده بود ولی چون هم زمان شده بود با دولت شریف امامی که دولت آشتی ملی نام گرفت، ایشان دستور دادند تبعیدی ها برگردند و مصوبات تبعید هم اجرا نشود.
حاج آقا! بهمن ۵۷ کجا بودید؟
تا ۱۳ و ۱۴ بهمن در همین مازندارن بودم ولی بعد از آن به تهران رفتم، یادم می آید روزی که بازرگان با حکم امام به نخست وزیری دولت موقت منصوب شده بود، به حمایت از او یک راهپیمایی در تهران شکل گرفت که من در آن راهپیمایی حضور داشتم.
اولین دیدار شما با امام بعد از انقلاب چه تاریخی بود؟
همان روزهایی که به تهران رفته بودم، موفق شدم در مدرسه علوی به حضور امام برسم و با ایشان دیداری داشته باشم که البته ناهار هم مهمان ایشان بودم.
طبعاً کسی که افتخار داشت ۳ سال از درس حضرت امام بهره مند شود، مطمئناً خاطرات زیادی برای گفتن دارد، لطفاً خاطره ای از آن روزها بیان کنید.
همان طور که بیان کردید همجواری با امام برای ما فواید فراوان داشت، از آن میان همین خاطره ها و یادگاری ها هست. یک شب در نجف در خدمت ایشان بودیم همان شب هم استاندار کربلا آمده بودند خدمت امام، همزمان شده بود با تنش بین ایران و دولت عراق بر سر آبراه اروند.
ماجرا این بود که عراقی ها می گفتند دو سوم این آبها برای ما و یک سوم دیگر برای ایران، خوب ایران هم نمی پذیرفت. این آقا با مقدمه ای گفت: شاه ظالم است، شاه آدم فاسدی هست و شما را از کشور بیرون کرده است، نظر شما را در مورد شط العرب را میخواهیم بدانیم. امام با درایت و جدیت کامل گفتند: من در این گونه مسائل مداخله نمی کنم. آنها تعجب کردند چرا که امید داشتند امام از آنها حمایت کند و چون در کشور آنها تبعید بود اما امام هدف شوم آنها را فهمیده بود.
آنها با شاه مشکل داشتند و مشکل شان بر سر منافع کشور بود و آنجا بود که هه نقشه های آنها نقشه برآب شد چرا که می خواستند از امام تایید خود را بگیرند تا بگویند آقای خمینی هم موافق ما هست.
اما خاطره بعد از انقلاب؟
بعد از دیدار مدرسه علوی در سال ۱۳۵۸ زمانی که ایشان در جماران مستقر شدند، یک جلسه رفتم به اتاق خصوصی ایشان و از نزدیک با ایشان دیدار کردم. همین که بنده را دید تبسمی کرد و با خوشحالی گفتند: «آقای معلمی کجا هستید؟ کم پیدایید؟» عرض کردم: «مازندارن هستم و همان کار آخوندی را انجام می دهم.» دیدار خیلی خوبی بود و آخر هم گفتند حتماً با دستگاه های انقلابی همکاری بکنید، چرا که انقلاب به افرادی چون شما نیازمند است.
مرجع : گفتوگو از هادی صداقتی