کوکب خانم! تدارکاتچی دولت

چاپ

به گزارش  رامسرنوین به نقل از بلاغ، ساعت ۹:۴۵ دقیقه صبح/ دفتر فرمانده پادگان دولت

فرمانده اسحاق در حالی که بغضی جانسوز در گلو داشت، قاب عکسی را از روی میز برداشت و با آستین مشغول تمیز کردن آن شد و آرام زیر لب گفت: مردم ایران همه چیز را فراموش می‌کنند، باید هی بهشان تذکر داده شود، من می‌دانستم فساد تا کجا نفوذ کرده است، داداشم را گرفتند تا من مُقُر بیایم!

ساعت ۹:۴۸ دقیقه صبح/ محوطه پادگان

ارشد ظریف در حالی که پیام توئیتریش را می‌نوشت به همرزمانش گفت: بچه‌ها آمریکا غیرقابل اعتماد شده است، دیگر نمی‌توانیم با هم بخندیم، من خیلی ناراحت هستم.

سرباز وظیفه، قاضی‌زاده در حالی که چمباتمه زده بود و به طرف یک قوطی سنگ پرتاب می‌کرد، گفت: من از اولش هم می‌دونستم اینها بی‌شعورند، قبلاً به علوی گفته بودم، بعد رو به علوی گفت: مگه نه محمود!

سرباز وظیفه علوی در حالی که روی زمین دراز کشیده بود و به آسمان نگاه می‌کرد، گفت: یادم نمی‌آید، من فقط از قیمت نان، مرغ و گوشت به صورت لحظه به لحظه اطلاع دارم.

در همین حین، سرباز وظیفه صالحی دوان دوان به جمع همرزمانش نزدیک شد و نفس زنان، گفت: بچه‌ها بیایید کمک، کامیون سیمان‌ها رسید، باید خالی کنیم.

سرباز وظیفه قاضی‌زاده با عصبانیت گفت: بی‌شعور، مگه ما عمله‌ایم، بدم بندازنت انفرادی!؟

سرباز وظیفه صالحی پاسخ داد: ما در همه حال به تعهدات خودمون عمل می‌کنیم.

ارشد ظریف گفت: ما این همه تلاش کردیم و زحمت کشیدیم تا دروغگویی آمریکا را به تمام دنیا ثابت کنیم، این خودش یک جنگ جهانی بود، الان خسته‌ایم.

سرباز وظیفه زنگنه با بی‌حوصلگی به سرباز وظیفه صالحی، گفت: ولش کنید، خودشون خالی می‌شن!

سرباز وظیفه نوبخت ماله به دست به همرزمانش نزدیک شد و گفت: این‌ها فقط پاکت سیمان نیستند، اینها ذخیره‌های نظام هستند تا اگر سیمان راکتور ترک برداشت، با اینها رویش را دوغاب دهیم و به تعهداتمان عمل کنیم.

سرباز وظیفه قاضی‌زاده از کوره در می‌رود و به سرباز وظیفه نوبخت می‌گوید: بی‌شعور! تو چه کاره هستی که این حرف‌ها را می‌زنی؟؟

سرباز وظیفه نوبخت در حالی که با ماله حالت تدافعی گرفته است، می‌گوید: من حجت دولت هستم.

در همین لحظه، سرباز وظیفه آخوندی از جر و بحث میان دو سرباز به تنگ آمده، رو به همرزمانش گفت: یعنی شما یک جو عقل در سرتان نیست! مگر شما نمی‌دانید که همۀ راکتورهای ایران بیمه هستند!؟

سرباز وظیفه صالح شریعتی برای خاتمۀ بحث برمی‌خیزد و پیشانی دو همرزمش را می‌بوسد و می‌گوید: خواهش می‌کنم تمام کنید، اگر تمام نکنید استاد مشایخی از ایران می‌رود.

ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه/ بلافاصله پس از اتمام مشاجره

فرمانده اسحاق از پشت بلندگو اعلام کرد: سربازان شجاع من! اونها که توی کامیونه شیر خشک و کِره و ماست و پنیر و سرشیر است برای صبحانۀ دوم شماست که تا ناهار ضعف نکنید، کوکب خانم که زن تمیزی بود برای شما فرستاد، از این پس او تدارکاتچی جدید پادگان دولت است.

و همۀ سربازان در حالی که از روی مالۀ سرباز نوبخت رد می‌شدند به سمت کامیون دویدند.