ندای فریاد جاده ها را چه کسی می شنود؟!

چاپ

نیمه پر/ خواستم از بند بند مشکلات روزگار بنگارم اما نگارش جاده را بر دل خود بهتر و مهم تر دانستم گویی صدای پای دلمان از زمین های گسسته از هم سخن دارد.
دیر زمانی نیست که جاده برای رفتن ،مسیری برای دوست داشتن و راهی برای به هم رسیدن سریع وجود نداشت.
و امروز به همت کدامین دل غریب! مسیری برای هدایت چهار چرخی ها ساخته اند. خدا رحمت کند آنانی که به فکر ارتباط تنگاتنگ زمانه دور از دسترس بودند، اما امروزه نمی دانم برای آبادانی و ترمیم و احیاء و اصلاح این مسیر کوچه ها و خیابان ها و جهت پاسخ دهی به درد چندین ساله آسفالت های به ظاهر زیبا به چه ارگانی باید نگاه سوزناکی داشته باشیم
وقتی از خیابان ها و جاده های مازندران گذر می کنم بعضی مواقع خیابان ها انگار فریاد می زنند و آنچنانی ماشین های در حال حرکت را می لغزانند که انگار راننده محترم ،رانندگی را خوب آموزش ندیده و یا اینکه عینک هایی باید برای چند فرسخی دیدن خیابان ها بسازند که هم اکنون این چنین امکانانی برای جوامع بشری مهیا نشده است.
نمی دانم آیا باید از فریادهای جاده سخن بگوییم یا چشم نابینای ماشین در مسیر گذر….
خیابان هایی هستند که کسی صدای آنها را نمی شنوند و هر روز به خاطر بی توجهی مسئولین تکیه زده بر صندلی اداره های متبوع ،زبان گشادتری برای فریاد پیدا می کنند و از طرفی هم گاهی جالب است که مسئولین محترم بیچاره، همانند بعضی از دکترای بد خط و مدرک گرا چند آمپول ساده و سرم درد و نهایتا آرامشی برای چند صباحی کوتاه تزریق می کنند اما همین پوشاندن ساده و بطور کلی ماس مالی های عامیانه، کار دست بیمار غریب و افسرده دل می دهد که گذر زمان بعد از چند سال، همان بیماری ساده که چه عرض کنم انگار مریض بی درمان می شود.
جاده و خیایان های ما هم حکایت شان همین است هر روز نیم نگاهی می کنند برای ترمیم و یا به نوعی سکوت مردمان خسته روزگار را به جان می خرند که خودشان آسوده باشند در پست مسئولیت ……
اما به راستی باید قبول کرد که جاده ها و خیابان های شهر وسرزمین ما مثل مردمانمان ساده نیستند، پشت در پشت هم ،دست در دست یکدیگر و انگاری تمامی خیابان ها و کوچه های مازندران صدای هم را بصورت چرخ های ماشین گذر کرده از مسیر انتقال کلام می دهند و گویی هر روز یکی از جاده ها و خیابان ها لب به فریاد می کشد تا مسئول بیچاره دهان اولی را ببند دومین جاده بلندتر و رساتر فریاد می زند…
بهتر نیست آقای مسئول محترمی که برای ساکت کردن صدایی که در حال خفه کردن آن است چاره ای نو بیاندشد؟
جاده ها مسیر انتقال دل های ما برای دور شدن از هیاهو و آشوب بی قراری ها ..هستند
کمی ساده بگویم …… کسی نشوند……. کسی خبر نبرد
شاید آنانی که اولین جاده ارتباطی و پل گذرهای تنگاتنگ را ساختند اگر امروز هم بودند اینگونه خیابان های ما با درد شب و روز دست و پنجه نرم نمی کرد…
نمی دانم بگویم یا نه..
اما مسئول عزیز یک شب در آب می خوابید که ببینید چاله های پر شده از آب برای جاده و خیابان های به ظاهر آسفالت شده ما که همچون لباس چهل تیکه کودکی هایمان هستند چقدر سنگینی و درد آور است ..
من سکوت غم گرفتم در مقابل چشمان و لبان غمناک جاده ها، اما باز هم تکرار کلمات را داشته باشم:
نمی دانم به واقع خیابان های ما چشم ندارند که ماشین های در حال گذر را ببیند یا برعکس ماشین ها و راننده های بیچاره تر از مسئول!!
شاید به طنز بگویم اما جالب است به جای جلسات متعدد در موضوعات خاص و اجرای مراسمات مرسوم … جلسه ای هم با ماشین و خیابان ها بگذارید که مشکلات شان حل شود که هر روز بر سر هم فریاد نزنند و نهایت آن فریاد ها اسم شما مسئول بیچاره که خیلی با کمالات به ظاهر خوب در زمان عصبانیت مردمان خسته دل بر زبان جاری می گردد و هدیه به روح مبارک تان می شود .. بهتراست این جلسه خیابان و ماشین و راننده و مسئول به زودی اجرایی شود چرا که تن همه در حال لرزیدن است …

تارا هاشمی/ خبرنگار و فعال اجتماعی، ورزشی